یکتا جونم یکتا جونم ، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره
تینا جونم تینا جونم ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره

عشق های مامان یکتا و تینا

خاله پری اومدددددددددددددد

سلام عشق های مامان سلام دوستان عزیزم راستی خاله پری تشریف فرما شد  روز پنجشنبه ظهر رفتم خونه دیدم بله خاله پری اومده نمی دونی این قدر خوشحال شدم نگو و نپرس  خواست بپرسم چرا چند روز تاخیر  ترسیدم ناراحت بشه دفعه دیگه سراغم نیا  از روز پنجشنبه دل درد کمر درد وای وای نمی دونی چه حالی داشتم امروز صبح هم اومدم سرکار شو شو جان گفت اگر حالت خوب نیست نرو گفتم مرخصی فعلا بی مرخصی اومدم خدا را شکر الان بهترم از دیروز عصر بگم با یکتا و تینا و عشقم شوشو جان رفتیم بیرون به قول خودمون دوری بزنیم  به قول شوشو دور زدن ما کلی خرج داره  اخرش همون کفش های که چشمم را گرفته بود...
20 مهر 1392

نیومدن خاله پری و استرس و پست خوشمزههههههههه

سلام به همه دوستان مخصوصا به دخمل های نازم  یکتا و تینا چند روز یعنی از روز 14 خیلی دلشوره دارم قرار بود خاله پری ( پریود) بشم ولی خبری نیست دارم از دلشوره می میرم اخه بعد از زایمانم دو ماهه بود عادت می شدم ماه 5 و 6 14 شدم ولی این ماهی خبری ازش نیست پاک اعصابم ریخته به هم چون سابقه نداشتم عقب بزنم من از زمانی یاد دارم 28 بودم تاحاملگی دومم ولی دو ماه این تاریخ عادت می شدم وای خداااااااااا نکنه ........... شاید به خاطر استرس یا سرما خوردگیم باشه نمی دونم پاک کلافه شدم دیروز عصر رفتم خونه یکتا خیلی حالش بد بود بعد از این که نهار خوردم قابل توجه مال ساعت 3 می گیم نهار بعد رفتم برای یکتا کمی سوپ بارگ...
17 مهر 1392

در مورد خواهر

سلام  به دخمل های نازم یکتا و تینا الان دایی علی تماس گرفت خبر داد داره بابا می شه باور کن خیلی خوشحال شدم ولی از شما چه پنهون از خدا پنهون نباشه کمی هم ناراحت حالا می گم چرا ناراحت اخه خاله زهرا الان چندساله ازدواج کرده خدا بهش نی نی نداده یک بار داد که خدا زود ازش گرفتش خاله زهرا هم از دایی علی بزرگتره حتی از من دوست داشتم خدا اول به اون نی نی بدهد چون دوست ندارم دوباره شاهد شکستنش باشم ای خدا می دانم همه چیز دست تو هست خدایا نگذار دوباره شکسته بشه وقتی خدا تینا را به من داد خاله زهرا نزدیک به یک سال پیش من نیومد به خدا درکش می کنم زمانی تینا ٦ ماهه شد خواهرم بچه ام را دید می دانم برایش سخت...
15 مهر 1392

سرماخوردگی

سلام به دخمل های نازم یکتا و تینا الان که سرکارم خیلی بدم درد می کنه در کل سرما خوردم فجیع   دلم می خواهد برم فقط بخوابم زیر یک پتو اخ چه مزه ای داره صبحی یکتا هم کمی کسالت داره دلم نمی خواست برم مهد ولی خودش خیلی اصرار داشت بره من هم مانعش نشدم الهی مامانی فدات بشم این قدر شوق مهد داری از تینا خانم هم بگم که هر وقت می خواهد می می بخوره خانمی می اید روی شکم من صاف صاف می خوابه بعد شیر می خوره هر چی می خوابونمش کنارم حریفش نمی شوم  چه می شود کرد بچه های این دوره زمانه هستند. دیروز عصر برای نهار امروز قیمه پختم یکتا جون عاشق قیمه با ماست هست دیروز صبح که بیدار شدم خیلی کار داشتم و چون ک...
13 مهر 1392

یکتا مهد می رود و رفتن به تره بار

سلام عزیزان مامان یکتا و تینا یکتا جون الان یک هفته ایی هست می رود مهدکودک  الهی من فداتش بشم از بس اتش پاره هست که مادر شوهر بیچاره من دیگه توان نگه داشتن یکتا را نداشتند ولی خدا راشکر تینا را نگه می دارند واقعا سخته اخه تینا شیشه شیر نگرفت مجبورا با قاشق یا لیوان بهش شیر بدهند حتی تینا این قدر وابسته خود من شده که نگه داشتنش سخته ولی فکر کنید از بس یکتا اذیت می کرد حاضرا تینا را نگه دارند ولی یکتا را ......... امروز تعطیل بود دیشب این قدر خوشحال بودی صبح پنجشنبه تعطیلی نگو و نپرس می گفتی اخ جون مامانی من دو روز تعطیل دارم ولی تو یک روز ................ امان از دست تو وروجک مامانی راستی اخرش مجبور شدم برم برایت کفش...
11 مهر 1392

ماجرای خرید ما

سلام به دوستان عزیزم و یکتا خانم و تینا گلی مامان ببخشید دور به دور می ایم اپ می کنم شرمنده به خدا این قدر درگیر کار و بچه شدم که اصلا فرصت هیچ کاری را ندارم صبح روز پنجشنبه از طرف شرکت هتل گواشیر کلاس داشتیم از شانس بد ما تا ساعت 3 طول کشید می خواستیم زود بیایم که نشد ساعت 3 اومدم دنبال تینا و رفتیم خونه یکتا هم خونه مامانم بود نیومد نهاری خورده و نخورده کارهایم را کردیم که می خواستم با بابایی بریم شلوار و کفش برای خودم بخرم رفتیم دنبال یکتا جون  به قول بابایی دنبال هوی خودم داشتیم دنبال جای پارک می گشتیم که عزیز مامان با حالتی متفکرانه گفت بابایی می توانی روی من هم حساب کنی  بابا من راباش  بابایی با حالت...
7 مهر 1392

حس مادر

  سلام به عشق های مامان یکتا  و تینا حرف های که خیلی مادرها توی دلشون هست می دانم شما دوستان هم مثل من این حرف ها را باور کردید و دارید اره من یک مادرم مادر دو فرزند خدا من را لایق داشتن دو فرزند زیبا داشت خدایا سپاسگزارم که این نعمت را به من ارزونی داشتی و توانستم صاحب دو فرزند باشم اره من مادرم وقتی یکتا دخترم من را مامان صدا می کنه با این که ٥ ساله طمع مادر شدن را حس کردم ولی هر بار با گفتن این جمله بند بند دلم پاره می شه به خودم نگاه می کنم و می گم نمید انم ایا من لیاقت مادر شدن را دارم چون بعضی وقتها حس میکنم مادر نیستم مادر فقط مادر خودم را در نظر می گیرم ولی وقتی که یکتا مامان می...
1 مهر 1392

به مناسبت بازگشایی مدرسه یادش به خیررررررررررر

  یادش بخیر حس بعد از آخرین امتحان سال و شروع تابستون و یادش بخیر عصر ۳۱ شهریور و همه خاطره هایی که جلوی چشامون بود …     یادش بخیر یه زمانی تو مدرسه با دوستمون هماهنگ می کردیم که : تو اجازه بگیر برو بیرون منم ۲دقیقه دیگه میام ! بعد معلم عقده ای می گفت صبر کن تا دوستت بیاد بعد برو … من که حلالشون نمی کنم !     زمانی که داداشم میرفت مدرسه ، شبها با جوراب و شلوار لی میخوابید که صبح ۵ دقیقه دیرتر بیدار بشه …     یادمه همیشه واسه اینکه زود برم تو کوچه بازی کنم ، مشقامو چند خط در میون رد میکردم تا زودتر تموم شه &helli...
27 شهريور 1392

کلافه شدن

سلام مخصوص به عشق های مامان یکتا و تینا باور کنید این قدر حرف برای گفتن دارم ولی غیرت نوشتن ندارم خوب بگم از بعد ازظهر ها که می روم خونه دیگه نای هیچ کاری را ندارم یکتا خانم که کلا تمام خونه را بمب باران می کنی تینا هم دایم در حال غر غر زدن هست که حتی وقت یک کوچولو استراحتی ندارم من که می روم خونه بابایی می ره سرکار این هم زندگی ما باور کنید حتی خودمون هم از کار کردن خودمون خن ده مان می گیره اصلا همدیگر را نمی بینیم شب هم بابایی ساعت 11 نیم می ایه اون موقع من هم از خستگی خواب خواب رفتم نهار برای فردا ظهرم اماده می کنم بعد با بچه ها می خوابیم دلم برای طفلکی بابایی خیلی می سوزه ولی چه می شود ...
25 شهريور 1392

گله کردن یکتا از من

سلام به نفس های مامان یکتا و تینا اول از همه روز دختر را به تمام دختر خانم های دنیا تبریک عرض می کنم مخصوصا به دو تا دخمل زیبای من یکتا و تینا الهی مامان فدای شما بشه از دیروز توی فکر هستم چی برای شما دو تا دخمل بخرم یکتا جون سفارش چند تا گل سر و لاک زرد و ابی و یک سک سک دخترانه داده خوب از تینا جون چی بخرم؟؟؟؟؟؟ دیشب خونه مامانم دعوت بودیم یکتا جون رفته بود پیش دایی علی اش گفته دایی بیا می خواهم باهات حرف خصوصی بزنم الهی قربونت برم بعدش دایی علی اومد پیش من شروع کرد دعوا کردن چرا بچه را اذیت می کنید گفتم چی شده گفت یکتا اومده گفته دایی مامانم و بابام بعضی وقتها من را به خاطر اباجی ام دعوا...
16 شهريور 1392