کلافه شدن
سلام مخصوص به عشق های مامان یکتا و تینا
باور کنید این قدر حرف برای گفتن دارم ولی غیرت نوشتن ندارم
خوب بگم از بعد ازظهر ها که می روم خونه دیگه نای هیچ کاری را ندارم
یکتا خانم که کلا تمام خونه را بمب باران می کنی تینا هم دایم در حال غر غر
زدن هست که حتی وقت یک کوچولو استراحتی ندارم
من که می روم خونه بابایی می ره سرکار این هم زندگی ما باور کنید حتی
خودمون هم از کار کردن خودمون خنده مان می گیره اصلا همدیگر را
نمی بینیم شب هم بابایی ساعت 11 نیم می ایه اون موقع من هم از
خستگی خواب خواب رفتم نهار برای فردا ظهرم اماده می کنم بعد با بچه ها
می خوابیم دلم برای طفلکی بابایی خیلی می سوزه ولی چه می شود
کرد قراره اول مهر کلا کار ما یکسره بشه یعنی 7 نیم تا 3 نیم خدا کنه
این جوری بشه بهتره.
خوب از یکتا خانم گلم بگم که خیلی عصبی شده می دانم به خاطر تینا
هست باور کنید بعضی وقتها تینا گریه می کنه و من هم دستم بند هست
به یکتا می گم یکتا جان 5 دقیقه فقط بشین کنارش باهاش بازی کن من
الان می ایم شروع می کنه به داد و جیغ زدن من را کشتید خسته شدم
فورا بغلش می کنم بوسش می کنم بهش می گم عزیزم بچه هست تو
بزرگی مراقبش باش ولی باز هم مکافاتی داریم بیا ببین
دیگر پاک کلافه شدمممممممممم