یکتا جونم یکتا جونم ، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره
تینا جونم تینا جونم ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

عشق های مامان یکتا و تینا

ماجرای خرید ما

1392/7/7 8:53
نویسنده : فاطمه
351 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دوستان عزیزم و یکتا خانم و تینا گلی مامان

ببخشید دور به دور می ایم اپ می کنم شرمنده به خدا این قدر درگیر کار و بچه شدم که اصلا فرصت

هیچ کاری را ندارم

صبح روز پنجشنبه از طرف شرکت هتل گواشیر کلاس داشتیم از شانس بد ما تا ساعت 3 طول کشید

می خواستیم زود بیایم که نشد ساعت 3 اومدم دنبال تینا و رفتیم خونه یکتا هم خونه مامانم بود نیومد

نهاری خورده و نخورده کارهایم را کردیم که می خواستم با بابایی بریم شلوار و کفش برای خودم بخرم

رفتیم دنبال یکتا جون چشمک به قول بابایی دنبال هوی خودم

داشتیم دنبال جای پارک می گشتیم که عزیز مامان با حالتی متفکرانه گفت بابایی می توانی روی

من هم حساب کنی  بابا من راباش تعجب بابایی با حالتی خاص گفت یعنی چی بابایی روی

تو حساب کنم گفت یعنی می توانم کمکت کنم تا جایی را پیدا کنی قهقهه

ای خدا امن از دست شما فسقلی ها بالا دیپلم صحبت می کنید

خلاصه به هر بدبختی بود یک شلوار و یک جفت کفش خریدم اما ای دل غافل هوو هم بود اولش

راضی شد یک سی دی برایش بخریم برایش خریدم ولی اومد خونه مامانم شروع کرد به گریه کردن

که چرا برای خودت دو تا چیز خریدی برای من یکی ای دل غافل دیوانه ام کرده بود

به هر بدبختی بود راضیش کردم و در اخر گفتم باشه می روم می دم پس که اروم شد و اومد توی

بغلم خوابید هنوز خواب نرفته بودگفت مامانی زیاد به حرفهای من اهمیت نده

نری شلوار و کفش ها را بدی پس

یک چشمی گفتم که خانمی اروم توی بغلم خواب رفت مثل یک فرشته ناز

پیوست :می گن دختر هوو زنه نگید نه واقعا درسته 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (8)

مامان سيد محمد سپهر
7 مهر 92 9:57
هتل گواشير هتل قشنگيه........پس شما هم

سلام عزیزم من کرمانی هستم
مانی محیا
7 مهر 92 10:01
آخی. چقد اینطوری اذیت میشه. براش حلش کن.
مهدی
9 مهر 92 11:53
یــادمان بـاشـد ! هــمـه ی ِ قرار دادها را کـه روی کاغذهای بی جان نـمی نویــ ـسنــد ! ... بــعـضی ازعهدها را روی قلب هـای هــم مـی نــویــســیـم ... حـواست به ایـن عهدهای غیر کاغذی بـاشـد ... شکستنشان یک آدم را مـی شــکند ....
مانی محیا
10 مهر 92 8:55
جیگرم من که تو آخرین پستت هستم. چرا اینقد دیر آپ میکنی..
سونیا
10 مهر 92 11:28
سلام عزیزم بله خاطرتونولطفاتوقسمت نظرات برام بذارید.هرچندتاخواستیدبنویسید.فقط طولانیش نکنیدممکنه کسی نخونه. مرسی
سونیا
10 مهر 92 11:35
راستی میتونی برام ایمیل کنی.
مامان حنانه زهرا
10 مهر 92 18:20
اوووووووووووووووووووووووووووووووووه چه شیطون این بچه ها چه ها که با پدرومادر نمیکنن پیش منم بیاگلم
اموزش هنر دستی (عسل)
12 مهر 92 23:16
اوخه شیطونکارو ببوس از طرف من