یکتا جونم یکتا جونم ، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره
تینا جونم تینا جونم ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

عشق های مامان یکتا و تینا

جشن خانه شهر

      سلام دخترم عزیز دلم یکتا جان دیروز عصر اومدم دنبال یکتا با همسایه خانم توکلی المیرا عرفان الهام مریم خانم و هستی کوچولو رفتیم خانه شهر جشن حضرت ابوالفضل خیلی تا خیلی خوش گذشت چه قدر خندیدم جای همگی خالی بعد ساعت 8 بود رفتیم خانه  تو که طبق معمولی تاب بازی و اذیت کردن روی حیاط من هم رفتم تا کمی به کارهای خونه برسم ساعت 11 بود که بابایی اومد برای تو و بچه ها بستنی خریده بود 10 دقیقه ایی پایین پیش همسایه بودیم و بعد اومدیم بالا خلاصه روی هم رفته خیلی خوش گذشت . جای همگی خالی خالی     ...
5 تير 1391

گردش دو روزه

  سلام عشقم و نفسم یکتا گلم   عزیزمی ببخشید که دیر می ایم اپ می کنم باور کنید به خاطر مشغله زیاد کاری که توی شرکت دارم نمی توانم به کارهایم برسم توی این مدت خیلی اذیت می کنی یکتا جون هر بعد از ظهر که می رویم خونه فورا می روی روی حیاط پیش بچه ها بازی کردن با المیرا و عرفان خدا را شکر مشگل خاصی نداری ولی با هستی که درست یک سال از تو بچه تر هست نمی سازی همش جنگ داری خوب از دیروز بگم شب چهارشنبه  همسایه ها قرار گذاشتند که باهم بریم گردش کوهپایه عصر پنجشنبه راه افتادیم ساعت حدودای 5 عصر بود که رفتیم کوهپایه  خلاصه تا رفتیم باغ یکی از همکارهای مامانی شب را هم...
3 تير 1391

سفر شیراز

یکتا جان عزیز دل مامان سلام الهی مامان قربون تو دختر شیرین زبونش بره از روزی که امتحان ها تمام شده و مدارس ابتدایی تعطیل شده اند تو شب ها که می ایم خونه فورا می روی خونه المیرا و عرفان تا ساعت ١١ شب که بابایی از سرکار برگرده خیلی اذیت می شوم تا تو بیایی بالا کلا شب ها همون جا شامت را هم می خوری می دانم از روی دلتنگی هست عزیزم چون دیشب وقتی می خواستی بخوابی با کمی اخم و دعوا به من گفتی تو دلت هیچی نداری من گفتم یعنی چی مامان گفتی من داداش یا خواهر می خواهم دق کردم از تنهایی چرا المیرا هم خواهر دا...
22 خرداد 1391

تقدیم به همسرم

  تقدیم با عشق به همسر مهربانم یاسر   یاسر جان نمی دانم با چه زبانی از زحمت های تو تشکر کنم نمی دانم چی بگویم که لیاقت تو را داشته باشه فقط خدا می دانه که چه قدر دوستت دارم می دانی حتی دیشب هم به تو گفتم حتی از یکتا که تمام عمرم هم هست بیشتر دوستت دارم یاسر جان همسر عزیزم امیدوارم سالیان سال سایه ات بالای سر من و دخترت باشه .     ...
22 خرداد 1391

تبریک روز پدر شرکت در مسابقه

  بابا جان نمی دانم زبانم قادر هست که بگویم چه قدر دلم برایت تنگ شده است هر وقت خوابت را می بینم با لباس سفید به روی من لبخند میزنی بابا جون من خیلی دلم برایت تنگ شده است هیچ وقت اون روزی که پر کشیدی و رفتی را فراموش نمی کنم روزی که تمام غم و ماتم وجود همه ما را گرفت پدر عزیزم کاش بودی و می دیدی دختر من را دختر کوچولوی من که اولین کسی را بعد از من شناخت قاب عکس تو بود بابا جان هر وقت با یکتا سر مزارت می ایم بعض وجودم را می گیره فقط کاش بودی و فرزند من را در اغوش می کشیدی چه قدر ارزو داشتی نوه دار بشی ولی افسوس افسوس افسوس     این نوشته از زبان خودم برای پدرم می باشد که دیگر در میان ما نیست روحش شاد ...
18 خرداد 1391

شرایط سخت من یکتا جان

                    سلام بر دختر نازم یکتا جان امروز که این پست را می گذارم یاددوران زایمان ام افتادم خواستم این جا برای تو بنویسم تا وقتی بزرگ شدی بدانی عزیزم چی شده بود. فروردین ٨٧ بود که دختر بیداریان به من تبریک گفت و گفت داری مادر می شوی اصلا باورم نمی شد که مادر می شوم از خوشحالی توی پوست خود نمی گنجدیدم . وقتی برای یک سری ازمایش رفتم نکاهی به من کردو گفت متاسفانه شما نمی توانید بچه دار بشوید ماه ٢ بودم متوجه منظورش نشدم گفت که کم خونی دارید و اون هم شدید هم تو و هم همسرتان دنیا روی سرمن خراب شد دست گذاشتم روی شکمم حست می کردم با تمام وجودم گفت نامه ...
27 ارديبهشت 1391

تبریک روز مادر

تقدیم به تمام مادران ایران و زمین تقدیم به مادر عزیزم که با تمام وجودم دوستش دارم تقدیم به مادرم که هر چی دارم از اوست. یکتا جان سلام شنبه روز مادره نمی دانم وقتی این پست را می خونی چند سالت باشه عزیزم دختر گلم می خواهم به تو بگم که با تمام وجودم دوستت دارم و عاشقانه می  پرسمت یکتا جان دختر عزیزم امیدوارم روزی تو هم طمع مادر شدن را بچشی و بفهمی مادر چیست و چه جایگاهی داره یکتا جان دخترم باز هم می گم دوستت دارم و نمی خواهم خاری به پای تو دلنشین بره   روز مادر مبارک ...
21 ارديبهشت 1391

اخبار چند وقت که بعد از غیبت امدم

سلام   سلام دوستان بعد از مدتی غیبت طولانی اومدم ببخشید که این مدت بی اطلاع بودید. شرمنده شما دوستان هستم که جویای حال من بودید چند وقت خیلی مریضی بدی کشیدم سردردهای وحشتناک دندون درد پا درد بدی داشتم و همچنین کمر درد خدا را شکر به لطف دعاهای شما دوستان بهتر شدم. خوب ازتو بگم دختر شیطون که حسابی همه را کفری می کردی دو هفته قبل مهمونی داشتیم کس غریبی نبود عزیز بزرگه و بابا احمد عمه جون و عمو محسن بودند نهار خونه ما بودند جای همگی خالی خیلی خوش گذشت نهار باقلی پلو با گوشت و سالاد اندولزی و سالاد فصل و ماست خیار و ژله داشتیم.   تو که وقتی دیدی بچه های همسایه...
19 ارديبهشت 1391