گردش دو روزه
سلام عشقم و نفسم یکتا گلم
عزیزمی ببخشید که دیر می ایم اپ می کنم باور کنید به خاطر
مشغله زیاد کاری که توی شرکت دارم نمی توانم به کارهایم
برسم توی این مدت خیلی اذیت می کنی یکتا جون هر بعد از ظهر
که می رویم خونه فورا می روی روی حیاط پیش بچه ها بازی
کردن با المیرا و عرفان خدا را شکر مشگل خاصی نداری ولی با
هستی که درست یک سال از تو بچه تر هست نمی سازی
همش جنگ داری خوب از دیروز بگم شب چهارشنبه همسایه ها
قرار گذاشتند که باهم بریم گردش کوهپایه عصر پنجشنبه
راه افتادیم ساعت حدودای 5 عصر بود که رفتیم کوهپایه خلاصه تا
رفتیم باغ یکی از همکارهای مامانی شب را همون جا مونیدم وای
خدا چه قدر خندیدم و خوش گذشت من و تو با بابایی هستی با
مامان و باباش و المیرا عرفان و الهام هم با مامان و باباش 11 نفر
بودیم شب جای همگی خالی حاضری خوردیم و صبح هم زود
بیدار شدم که بریم رودخانه صبحانه هم کنار رود خانه خوردیم جای
همه دوستان خالی بعد که همگی غیر از باباها رفتیم توی
رودخانه اب بازی یکتا جونم که کلا خیس خیس بود
مثل موش ابکشیده شده بودی برای اولین بار این همه اب را می
دیدی خلاصه برای ظهر جوجه کباب درست کردیم و کمی هم
خوابیدیم تو هم که دایم با هستی درگیر بودی یا اون جیغ می زد یا
تومگر بچه ها می گذاشتند کمی استحراحت کنیم ساعت 4 بود
که عصرانه زدیم به بدن کیک و هندوانه چای و تخمه کنار رودخانه
پر اب ساعت 7 بود که راه افتادیم به طرف کردم خیلی خوش
گذشت وقتی رسیدم رفتیم حمام تو از خستگی ساعت 9 خواب
رفتی و من هم ساعت 10 خوابیدم واقعا پنجشنبه جمعه قشنگی
بود جای دوستان خالی