ماجرای خرید ما
سلام به دوستان عزیزم و یکتا خانم و تینا گلی مامان ببخشید دور به دور می ایم اپ می کنم شرمنده به خدا این قدر درگیر کار و بچه شدم که اصلا فرصت هیچ کاری را ندارم صبح روز پنجشنبه از طرف شرکت هتل گواشیر کلاس داشتیم از شانس بد ما تا ساعت 3 طول کشید می خواستیم زود بیایم که نشد ساعت 3 اومدم دنبال تینا و رفتیم خونه یکتا هم خونه مامانم بود نیومد نهاری خورده و نخورده کارهایم را کردیم که می خواستم با بابایی بریم شلوار و کفش برای خودم بخرم رفتیم دنبال یکتا جون به قول بابایی دنبال هوی خودم داشتیم دنبال جای پارک می گشتیم که عزیز مامان با حالتی متفکرانه گفت بابایی می توانی روی من هم حساب کنی بابا من راباش بابایی با حالت...
نویسنده :
فاطمه
8:53