حال روز ما .....
سلام به همگی مخصوصا دخمل های نازم یکتا و تینا روز پنجشنبه که رفتم خونه نهار چی داشتیم یادم رفت صبر کنید اهان هیچی می بایست درست کنم چه قدر فکر کردم ها با گوشت نذری که بابایی از قربانی بابا بزرگش اورده بود یک چلو گوشت توپی درست کردم جای همگی خالی آی چسبید آی چسبید یک سالاد اساسی هم کنارش گذاشتم شد ساعت 2 که شوشوجان امد سفره غذا را پهن کردم و نهار خوردیم من هم مثل خرس وقتی شکمم سیر می شه دیگه خوابم می ایه دیگه هیچ کس حق صحبت با من را نداره چون دیگه هاااااااااااااااااااااااا ولی این فسقلی مامان هنوز مامانی را نشناخته یعنی با اخلاق من زیاد اشنا نیست باید کم کم اموزشش بدهم دایم از سرکوله من بالا می رف...
نویسنده :
فاطمه
13:50