نشستن تینا جون
سلام عزیزان مامان یکتا و تینا الان سرکار هستم دلم برای هر دوتای شما نفس تنگ شده است زنگ زدم خونه مامانم با یکتا جون صحبت کردم الهی قربون حرف زدنت برم که واقعا بزرگ شدی دیگه می شه وقتی دلم گرفته باهات درد دل کنم واقعا دختر نعمت بزرگی هست . ظهر ساعت 12 تعطیل کردم و رفتم خونه مادرشوهرم دنبال تینا 12 نیم خونه خودمون بودیم نهار خوردم به تینا هم شیر دادم به خواب رفت من هم 20 دقیقه ای کنارت خواب رفتم دیدم بیدار شدی و به شکم داری بازی می کنی الهی فدات بشم عزیزم بلند شدم چایی را برای بابایی دم کردم لباس های تینا را عوض کردم تا شوشو خان امد نهار برایش اماده کردم وبعد دوباره با تینا اومدیم خونه مادر...
نویسنده :
فاطمه
17:11