یکتا جونم یکتا جونم ، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره
تینا جونم تینا جونم ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه سن داره

عشق های مامان یکتا و تینا

حال روز ما .....

1392/7/27 13:50
نویسنده : فاطمه
630 بازدید
اشتراک گذاری

totalgifs.com windel-winnie gif gif w16.gif

سلام به همگی مخصوصا دخمل های نازم یکتا و تینا

روز پنجشنبه که رفتم خونه نهار چی داشتیم یادم رفت صبر کنید اهان هیچی می بایست درست

کنمنیشخند چه قدر فکر کردم ها با گوشت نذری که بابایی از قربانی بابا بزرگش اورده بود یک چلو گوشت

توپی درست کردم جای همگی خالی آی چسبید آی چسبیدخوشمزه یک سالاد اساسی هم کنارش

گذاشتم شد ساعت 2 که شوشوجان امد سفره غذا را پهن کردم و نهار خوردیم من هم مثل

خرس وقتی شکمم سیر می شه دیگه خوابم می ایه دیگه هیچ کس حق صحبت با من را نداره

چون دیگه هااااااااااااااااااااااااعصبانی ولی این فسقلی مامان هنوز مامانی را نشناخته یعنی با اخلاق

من زیاد اشنا نیست باید کم کم اموزشش بدهم چشمک 

دایم از سرکوله من بالا می رفت می گفت می می دیگه داشتم دیوانه می شدم همسری این جا

به دادم رسید تینا را برد کمی باهاش بازی کنه ولی 20 دقیقه دیگر اورتش پیش من و گفت فکر

کنم شیر می خواهد اگر این را نگی چی بگی ها به خدا شیطان

دیدم نه بابا خواب تعطیل بلند شدم ظرفهای نهار را شستم روی کابینت ها دستمال کشیدم

یکتا جونم هم خواب خواب بود من هم با حسرت نگاهش می کردم افسوس

ساعت 6 بود که دیدم ای داد بی داد تب لرز کردم این دیگه ویروس کجا بود ناگهانی بدون خبر اومد

تو دل من جای گرفت فکر کنم از گوشت قربونی بودقهقهه فورا یک پتو کشیدم روم روی مبل دراز

کشیدم که حالم بده بیچاره شوشو جان فورا چند تا لیمو شیرین برایم اب گرفت و همراه چند تا قرص

داد بهم خوردم و تینا را برد خونه مامانم تا من کمی استراحت کنم من هم با خیال راحت داشتم

برنامه ریزی می کردم تا چه ساعتی بخوابم بعد بلند بشم به شکم برسم نه ما خانم ها خودم را

می گم کمی کرم داریم وقتی خونه خلوت شد بلند شدم با اون حالمآخ رفتم داخل یخچال را به قول

خودم تغیر بدم خیلی دوست دارم بعضی وقتها این کار را بکنم ظرفهای فریزر را جا به جا کنم قوطی

کنسرو یا قوطی رب گوجه را جابه جا کنم دیوانه ام نه ...........

در اخر چند تا میوه را شستم اومدم از روی حلاوت بخورم یکتا خانم بیدار شد شروع کرد به گریه کردن

اباجی من کو نه خیلی نگرانشه اخ بمیرم برای شما دو تا خواهر دلسوز به خاطر اینکه اون زودتر

رفته بود خونه مادرم حسودیش گرفته بود نگذاشت میوه به دلم بشینه گذاشتمشون روی میز

لباس پوشیدیم رفتیم خونه مامانم به شوشو جان زنگ زدم گفتم رفتم خونه مامانم گفت خوابیدی

گفتم اره توپ توپ نگو نپرس گریه این هم از شانس ما هست دیگه

دیروز هم کار خاصی نداشتم یعنی از صبح ساعت 7 نیم که تینا خانم برپا زده بود بیدار شدیم

چرا یک کار مهم کردم پله ها را طی زدم چه دختر فعالی هستم منننننننننن

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

razgol
27 مهر 92 15:58
سلام از طرز نگارشت خیلی خوشم اومد حال کردم بازم بنویس


سلام مرسی گلم فدات
مانی محیا
28 مهر 92 9:43
من هم همینم. خونه خالی میشه بیشتر کارم میگیره. گاهی میزنم بیرون و خرید تا کار نکنم


در کل ما خانم ها مشکل داریم ههههههههه
مانی محیا
28 مهر 92 9:44
خداییش روی کوزتو سیاه کردی خواهر. آیکون دلسوزی


چه کار می شه کرد خواهر آیکون دلسوزی
مامان سيد محمد سپهر
30 مهر 92 10:13
دوست داري بدوني سيد كوچولو امسال روز عيد غدير چي هديه مي ده؟به روزيم