یکتا جونم یکتا جونم ، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره
تینا جونم تینا جونم ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

عشق های مامان یکتا و تینا

یکتا و لباس

سلام دخترم عزیز مامان دلم خیلی تا خیلی برایت تنگ شده است. صبح ها که می ایم سرکار تو خوابی بعد از ظهر هم که می ایم دیگه شب شده و تو خیلی خسته ای مامان را ببخش دختر نازم از پنجشنبه بگم که با عمه رفته بودیم خرید می خواستم پارچه بخرم و برای تو عزیزم پالتو بخرم ولی هر چی گشتم چیزی ندیدم مجبور شدم فقط پارچه برای خودم بخرم و یک عروسک کچل کوچولو برای تو فرشته مامانی راستی یک بلوز خیلی تا خیلی خوشکل هم برایت خریدم چون می دونم اگر می اومدم خونه و تو می دیدی برای خودم چیزی خریدم و برای تو دیگه وای ویلا.................... همین جور هم شد وقتی پارچه مانتویی که خرید بودم دیدی شروع کردی به گریه کردن که برای من پارچه نخریدی حالا بیا د...
1 آبان 1390

یکتا و بهانه گیری

سلام بر عزیز مامانی یکتا گلم خوبی نفسم ببخشید چند روز نتوانستم اپ کنم از این چند روز بگم که تا روز شنبه مهد رفتی از روز یکشنبه پا کردی توی یک کفش که من مهد نمی رم بهونه ات اینه که مامانی من را ببره بخدا دیگه نمی دانم چه کار کنم مامانم که می گه هنوز زوده بری تازگی ها خیلی بهانه می گیری وقتی از سرکار تعطیل می کنم می ایم دنبالت از توی بغل من تکون نمی خوری همش بهانه می گیری بریم خونه خودمون عزیز بزرگه و مامان خودم هم خیلی ناراحت می شوند می گویند حتما مامان یکت پیش خودش چی فکر می کنه که این قدر یکتا بهانه خونه خودش را می گیره و اونجا را ترجیح می ده بخدا این جور نیست من توی این چند سال از زحمات تک تک ...
26 مهر 1390

دخترم و مهدکودک

  سلام عزیز مامانی خوبی گلم عزیز مامانی الان یک هفته ایی هست می ره مهد کودک با اینکه مامان بزرگاش ناراضی هستند ولی او داره می ره مهدکودک خودش خیلی خوشحاله اخه تنها بود بابایی دختر گلم را می بره مهد دیروز که اومدم خونه  گفتی مامانی نی نی ها مامان هاشون می ا ورنشون مهد تو هم من را ببر مهد دلم خیلی گرفت اخه مامان جون من صبح ها  زودترباید برم سرکار تو مجبوری با بابایی بری گلم دیروز بابا جونت می گفت وقتی اومده دنبالت نمی اومدی خونه دوست داشتی همون جا بمونی به قول خاله های مهد گفته بودند اولین بچه ایی ما می بینیم که غریبی نمی کنه و دلتنگ نمی شه الهی قربون دختر گلم برم مامانی خیلی تا...
17 مهر 1390

روز دختر

  سلام عزیزم روز دختر مبارک گلم   بابایی روز دختر برای دختر گلم یک ارگ بزگ خرید مبارکت باشه گلم مامانی هم یک جفت کفش اسپرت پوما برای دختر نازش خرید یک سبد گل برای دختر گلم   ...
9 مهر 1390

صحبتی با خدا

صحبتي با خدا   صبح زود از خواب بيدار شدم ..اونقدر كار براي انجام دادن داشتم كه ديگه وقتي براي عبادت پيدا نمي كردم..اما فقط مشكلات بودن كه چپ و راست بهم نازل ميشد...هر كدوم سنگين تر از اون يكي ..با عجز و ناتواني گفتم " چرا خدا كمكم نمكنه؟ " و خداوند جواب داد:" تو از من نخواستي " . ميخواستم روزم و با زيبايي شروع كنم و از اون لذت ببرم اما اون روز برام تنها رنج و درد و بدبختي به همراه داشت.با عجز و ناتووني گفتم:" چرا خدا راه رو بهم نشون نمي ده؟" خداوند جواب داد:" اما تو نخواستي" سعي كردم به پيشگاه خدا برم .همه كليدها رو توي قفل امتحان كردم.خداوند با مهربوني و عشق مرا سرزنش كرد و گفت "پسرم تو در نزدي" امروز صبح...
6 مهر 1390

تولد دخملی

سلام سلام دختر مامان و نفس بابایی داریم به جشن تولد سه سالگیت نزدیک می شویم دوست دارم امسال به همه سالها فرق کنه توی اینترنت خیلی سرچ می کنم تا مدل تزین اتاق و مدل کیک برایت انتخاب کنم. کادو هایی که سال اول تولدت گرفتی: اول زمانی به دنیا اومدی خاله مریم گوشوار خاله زهرا ٢ تا النگو   دایی علی پلاگ زنجیر  عزیز کوچکه پلاک زنجیر    دایی حسین یک خرس بزرگ عمو محسن گوشواره     عزیز بزرگه و بابا احمد یک النگو تک پوش    عمه جونت هم عروسک     بابا یاسرت هم پلاک زنجیر       تو...
30 شهريور 1390

خرید لباس برای دخمل نازم

    سلام عزیزم خوبی مامان جون الهی قربون تو دختر نازم برم امروز عصر قراره با عمه جون بریم لباس پاییزی برای دختر گلم بخرم . تو هم دختر خوبی باش توی خونه عزیز کوچیکه تا من بیایم دنبالت گلم از راه دور می بوسمت   ...
29 شهريور 1390

یکتا و مدرسه

سلام عزیز دلم مامانی خوبی گلم چی بگن باز هم از شیطونی ها و اذیت های تو فسقلی مامان دیشب از ساعت ١٠ شروع کردی به بی تابی که من را ببرید مدرسه من مدرسه را دوست دارم هرچی از من و بابایی که تو هنوز کوچولو هستی کو گوش شنوا می گفتی من را ببر مدرسه قول میدم اذیت نکنم. الهی قربونت برم که این قدر به مدرسه علاقه پیدا کردی می گم یکتا کدوم مدرسه می گی همون مدرسه ای که درش را رنگ کردند. خلاصه به هر بدبختی بود بخوابت کردیم و گفتم بگذار صبح بشه هوا روشن بشه می برمت . تو هم بخواب رفتی اما چه خوابی گلم از ساعت ٣ هر یک ساعتی یک بار بیدار می شدی می گفتی مامانی هوا روشن نشده اصلا" باور...
28 شهريور 1390

عزیز مامانی

    سلام عزیز مامانی ده دقیقه پیش زنگ زدم خونه عزیز تا باهات کمی صحبت کنم گفتم مامانی دلم برایت تنگ شده گفتی خوب عزیزک نرو سرکار بمون خونه پیش من الهی مامانی قربون اون حرف زدنت بره که دلم را آب می کنی عزیزکم راستی تو بهتر شدی به قول مامانی دندون اسیایت می خواه در بیایه که این جوری مریض شدی قربونت برم مامانی بابایی که بهتر نشده یعنی از دیروز دوباره بدتر شده دل درد وحشتناک دعا کن زودتر خوب بشه بخدا دارم دق می کنم که بابایی مریضه خدایا زودتر شوشو خوب بشه ...
26 شهريور 1390