یکتا و لباس
سلام دخترم عزیز مامان
دلم خیلی تا خیلی برایت تنگ شده است.
صبح ها که می ایم سرکار تو خوابی بعد از ظهر هم که می ایم دیگه شب شده و تو خیلی خسته ای
مامان را ببخش دختر نازم
از پنجشنبه بگم که با عمه رفته بودیم خرید می خواستم پارچه بخرم و برای تو عزیزم پالتو بخرم ولی هر
چی گشتم چیزی ندیدم مجبور شدم فقط پارچه برای خودم بخرم و یک عروسک کچل کوچولو برای تو
فرشته مامانی راستی یک بلوز خیلی تا خیلی خوشکل هم برایت خریدم چون می دونم اگر می اومدم
خونه و تو می دیدی برای خودم چیزی خریدم و برای تو دیگه وای ویلا....................
همین جور هم شد وقتی پارچه مانتویی که خرید بودم دیدی شروع کردی به گریه کردن که برای من
پارچه نخریدی حالا بیا درستش کن جانمممممممممممممممممم.
روز جمعه ظهر مهمون داشتیم یعنی عزیز بزرگه عمو محسن عمه جان و بابا احمد نهار امدند خونه ما
مامانی نهار خورشت بادمجان (اخ جون) و مرغ و سالاد درست کردم جای همگی دوستان خالی
خلاصه تا ساعت ٥ اونجا بودند و شب عمه جونت هم پیشت موند روی هم رفته خیلی خوش گذشت
جای همگی خالی چقدر خندیدم .........