صحبتی با خدا
صحبتي با خدا
صبح زود از خواب بيدار شدم ..اونقدر كار براي انجام دادن داشتم كه ديگه وقتي براي عبادت پيدا نمي كردم..اما فقط مشكلات بودن كه چپ و راست بهم نازل ميشد...هر كدوم سنگين تر از اون يكي ..با عجز و ناتواني گفتم " چرا خدا كمكم نمكنه؟ " و خداوند جواب داد:" تو از من نخواستي " .
ميخواستم روزم و با زيبايي شروع كنم و از اون لذت ببرم اما اون روز برام تنها رنج و درد و بدبختي به همراه داشت.با عجز و ناتووني گفتم:" چرا خدا راه رو بهم نشون نمي ده؟" خداوند جواب داد:" اما تو نخواستي" سعي كردم به پيشگاه خدا برم .همه كليدها رو توي قفل امتحان كردم.خداوند با مهربوني و عشق مرا سرزنش كرد و گفت "پسرم تو در نزدي"
امروز صبح زود از خواب بيدار شدم و قبل از شروع روز لحظه اي تامل كردم.اونقدر كار براي انجام دادن داشتم كه بايد وقتي و به عبادت اختصاص ميدادم..!!!!
حالا دوست خوبم تو چي؟؟ تو هنوز اينقدر كارات زياد و پيچيده نشده كه يه وقتي هم به خدا بدي؟؟ولي چقدر خوبه كه نزاريم اينقدر سخت بشه بعد براش وقت بزاريم...
شاد و سلامت و پر اميد باشيد...........