درگیری یک مادر
سلام دوستان
پیشاپیش عید سعید فطر مبارک
نمی دانم این چند روز یعنی ١٥ روز اومدم سرکار در کل سردرگم نمی دانم چه کار کنم
هنوز با دو تا بچه کنار نیومدم خدایا شکرت ناشکری نمی کنم ولی سخته شاید یعضی مامان هم
مثل من باشند می فهمند سرکار اومدن با دو تا بچه اون هم دو شیفت با کار خونه واااایییییییییییی
صبح ساعت ٦ بیدار می شوم تینا را عوض می کنم شیرش می دهم بعد دنبال کارهای خودم می روم
شوشو عزیز را بیدار می کنم اول یکتا را می بریم داخل ماشین بعد من هم تینا را می برم یکتا را باید
ببرم مهد بعد تینا را خونه عزیزش می گذارم از اون طرف هم شوتی می ایم سرکار ساعت ١٢ تعطیل
می کنم باید زود برم تینا و و یکتا را بردارم برم خونه نهار بخورم کمی استراحت اگر برسم بکنم
بعد چی ساعت ٣ شوتی بیایم سرکار تا ٦ عصرها بچه ها پیش بابایی هستند وقتی من امدم شوشو
می ره سرکار ما که امدیم باید بریم دنبال نهار برای فردا با دو تا بچه یکی اب می خواد یکی شیر میخواد
یکی گریه می کنه یکی می گه سی دی برایم بگذارم من هممممممممممممم
خدایا باز هم ناشکری کردم شرمنده نوکرت هستممممممممم من را ببخشید