نشستن تینا جون
سلام عزیزان مامان یکتا و تینا
الان سرکار هستم دلم برای هر دوتای شما نفس تنگ شده است
زنگ زدم خونه مامانم با یکتا جون صحبت کردم الهی قربون حرف زدنت برم
که واقعا بزرگ شدی دیگه می شه وقتی دلم گرفته باهات درد دل کنم واقعا دختر نعمت
بزرگی هست .
ظهر ساعت 12 تعطیل کردم و رفتم خونه مادرشوهرم دنبال تینا 12 نیم خونه خودمون
بودیم نهار خوردم به تینا هم شیر دادم به خواب رفت من هم 20 دقیقه ای کنارت خواب
رفتم دیدم بیدار شدی و به شکم داری بازی می کنی الهی فدات بشم عزیزم
بلند شدم چایی را برای بابایی دم کردم لباس های تینا را عوض کردم تا شوشو خان
امد نهار برایش اماده کردم وبعد دوباره با تینا اومدیم خونه مادرشوهرم دوباره برگشتم
سرکار الان هم مثل یک مرغ چرتی دایم در حال چرت زدن هستم ههههههههههه
مامان های کارمند می دانند من چی می گمممممم ای خدا
راستی تا یادم نرفته تینا جونم الان حدود 2 هفته ایی هست بدون کمک می شینه
هوراااااااااااا
به قول مامانم خیلی زود تینا نشستن را یاد گرفت الهی فداش بشمممممممم
این هم یکتا گلم الهی فداش بشمممممممم