یکتا جونم یکتا جونم ، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره
تینا جونم تینا جونم ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره

عشق های مامان یکتا و تینا

مراسم بله برون و غیرهههههههههه

1392/5/21 10:24
نویسنده : فاطمه
506 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزان مامان

شرمنده این قدر سرم شلوغه که وقت نمی کنم بیایم برایتان بنویسم جمعه

عید فطر مراسم بله برون عمو محسن شما بود ولی شب پنجشنبه خبر شدم

که دایی علی تصادف کرده من جوش هی جوش مردم تا به بیمارستان رسیدم

خدا را شکر به خیر گذشته بود پای دایی علی شکسته بود تازه دیروز یکشنبه

مرخصش کردند بماند چه قدر گریه کردم و شیر جوش به تینا گلم دادم

یکتا جون هم دایم بهانه می گرفت بره بیمارستان تا دایی اش را ببینه

روز جمعه عصر عم با چشمانی باد کرده مجبور بودیم برم مراسم

ساعت ٣ یکتا را بردم خونه مادرشوهرم پیش عمه اش تا موهای یکتا را درست

کنه خودم هم ساعت ٤ با تینا و شوشو امدم اونجا بابایی رفت دنبال کارهای

عمو محسن تا وسایل اش از گل فروشی بگیره با خواهرشوهرم کمی به

خودمون رسیدم موهایم را سشوار کشیدم و ارایش ملایمی هم کردیم ساعت

٦ حرکت کردیم انجا ولی تینا خیلی اذیت شد ومن هم مردم از بس بغلش

کردم از شانس کچل ما خانمی ما مادری شده پیش هیچ کس نمی موند

 اصلا به من خوش نگذشت با بچه و دلم هم دایم پیش برادرم بود بلاخره

به هر بدبختی که بود مراسم به خوبی و خوشی تمام شد

امروز خیلی سردرد هستم میدانم به خاطر بی خوابی هست که دارم اخه

صبح که ساعت ٦ بیدار هستم تا شب ساعت ١٢ چشم روی هم نمی گذارم

دیروز عصر که رفتم خونه جای همه دوستان خالی یک ابگوشتی بار گذاشتم

به قول معروف یک وجب روغن داشت زبان

سبزی خوردن هم دارم قراره ظهر که رفتم دنبال بجه ها نون محلی هم بگیرم

بعد با شوشو جان و یکتا بزنیم به بدن جای همگی خالی

بعد از چند ماه چه حالی میدهد ابگوشت خوردن..........

راستی برای تینا هم سیب زمینی داخل ابگوشت له کردم و داخل ظرف

گذاشتم برای امروز مادرشوهرم بهش بدهد اون عاشق سیب زمینی هست

الهی مادر فدای شما دو تا دختر ناز بشه یکتا جانم و تینا جانممممممممم

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مهدی
24 مرداد 92 7:43
هرگاه خداوند تو را به سوی پرتگاه هدایت کرد ، به او اعتماد کن زیرا یا تو را از پشت خواهد گرفت یا به تو پرواز را خواهد آموخت…