دغدغه های ما
سلام نفس های زیبای مامان
امروز صبح ساعت 6 بیدار شدم کارهایم را کردم به تینا کمی شیر دادم یکتا هم بیدار شد فکر کنم حس
ششمش می گه بیدار شو چون هر وقت من بی تینا شیر می دهم کمی اذیت می کنه اخه یکتا
جونم هنوز با این موضوع کنار نیومده اب می خواست بابایی بلند شد که برایت اب بیاره ولی ول کن
نبودی می گفتی مامانی چه طور می تونه به تینا اهمیت بدهد به من نه مجبور شدم تینا را ول کنم برای
دخملم اب بیارم ساعت 7 رب بود که بابایی یکتا را بغل کرد و برد پایین داخل ماشین و بعد من هم با تینا
امدیم توی ماشین امروز قرار بود خونه عزیز بزرگه باشید می دانم یکتا توی خونه عزیز بزرگه اذیت می کنه
ولی چه می شود کرد می خواستم اول ماه یکتا را بفرستم مهد کودک دیدم گرما سخته نمی دانم
چه کار کنم تینا هم که شیشه شیر نمی گیره به قول معروف قوز بالای قوز شده........
یک عکس از یکتا و تینا می گذارم
یکتا جان الهی قربون اون تاپت بشم ماماننننننننننننن
الهی من فدای اون خوابیدنت بشممممممممم