خاطره ای از روز تشیع جنازه
سلام به فرشته های مامان
سلام مخصوص هم به دختر گلم یکتا که هر روز می گذره شیرین زبون تر
می شود.
راستی تا یادم نرفته یک خاطره از روز تشیع جنازه بابابزرگ بابایی بنویسم و
دوستان بخونند که این وروجک مامان چی هست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
زمانی که ما جلوی ماشین امبولانس بودیم من و عمه جان توی ماشین
داشتیم گریه می کردیم که یک دفعه یکتا نگاهش افتاد به عمه گفت عمه جان
چرا گریه می کنی دیدی جوابی نشنیدی فورا با حالتی مظلوم گفتی عمه
جان گریه نکن من خودم فکری به حالت می کنم
در همان لحظه نمی دانستم بخندم یا گریه کنم همه ما توی ماشین از حرف تو
شوکه شده بودیم ولی کسی توی اون لحظه چیزی نگفت تا این که شب اونجا
بودیم ازت سوال کردم مامانی چه فکر می خواهی برای عمه جان کنی با
حالتی خیلی زیبا گفتی مامانی گفتم که برای عمه جان یک شوهری بخرم
دیگه شب من عمه بابایی از خنده منفجر شدیم اخه طفلی عمه هنوز 18 سال
هم نداره ای وروجک چی فکر کردی................................
واقعا بچه های این دوره زمونه دیپلمه به دنیا می ایند.