گردش جمعه شب
سلام به نفس مامان یکتا جان
ببخشید که دیر آپ می کنم این چند وقت بازرس داشتیم
ایزو صنایع و غیره اصل" وقت نداشتم شرمنده عزیزم
خوب از این چند وقت بگم که خیلی تا خیلی شیطون شدی
به قول همه از دست تو گریه می کنند قربون اون شیطونی
هایت برم مامانی تازگی هم خیلی گله از کار کردن من
می کنی هر وقت که خونه می رویم می گی مامانی تو من
را دوست ندارم می گم تو عشق من هستی می گی پس
چرا می ری سرکار من را تنها می گذاری قربونت برم مامان
جون باید کمی تحمل کنی .
خوب از دیروز جمعه بگم
شب پنجشنبه طبق روزهای پنجشنبه دیگه تا ساعت 3
بیدار بودیم و فیلم تماشا می کردیم تو دخمل گلم تا وقتی
مامان جون نخوابه بخواب نمی روی ساعت 3 بود که
خاموشی را زدیم دیروز بابایی رفت سرکار من تو تا ساعت
10 خواب بودیم (ههههههه) خوب دیگه کسری خواب هست
بعد کمی نظافت کردم اصلا" حوصله کاری نداشتم
می خواستم به حساب خودم کمی کابینت ها را مرتب کنم
خونه تکونی بکنم که حالی نداشتم نهار هم جای همگی
خاله زرشک پلو با مرغ داشتیم بعد از اینکه تو را از حموم
اوردم بابایی اومد نهار را سه تایی زدیم به رگ بعد هم طبق
معمول تو ولو شدی و خواب رفتی مثل یک فرشته ناز
ظهرهای جمعه من بخواب نمی روم اخه یک روز در هفته
کامل من شوشو جان را درست می بینم مجبور بودم
بیدار باشم تا کمی با اختلاط کنیم ساعت 6 بود که به زور
بابایی تو را از خواب بیدار کرد لباس پوشیدیم که بریم بیرون
رفتیم هفت باغ مجتمع تفریحی پدیده کویر شام همون جا
زدیم به رگ با یک چای داغ و یک قلیان توپ توپ
ساعت 10 بود اومدیم خونه
خلاصه روز خوبی بود مخصوصا" وقتی در کنار تو و بابایی
باشم
دوستتان دارم بی نهایت