یکتا جان و خاله
سلام بر عشقم و عزیز زندگی من و بابایی
دختر گلم ببخشید این چند روز کمی کار داشتم نتوانستم
برایت بنویسم خوبی گلم
دیشب خاله زهرا اومد خونمون اخه شوهرش رفته سیرجان
چند روزی نیست و اون هم تنها بود اومد خونمون نمی
دونی تو چقدر خوشحال بودی که امشب خاله زهرا پیشمون هست .
موقع خوابیدن گفتی مامان من کنار خاله زهرا تو اون اتاق
بخوابم گفتم باشه ولی مطمن بودی
نمی خوابی چون عادت کردی کنار خودم باشی
همین جور شد ساعت 12 بود که فرار کردی و اومدی کنار
من خوابیدی .
عزیزکم نمی دانی صبح ها که بیدار می شوم که بیایم
سرکار تو مثل فرشته ها خوابی چقدر دلم می خواست
ببوسمت ولی می ترسم بیدار بشی و گریه کنی که بیایی
همراه من عزیزکم دوستت دارم و
از این جا می بوسمت یکتا جان
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی