مریضی مامان بابا و یکتا گلم
سلام عشق مامان
الهی قربونت برم مامانی جان
دیروز کمی کثالت داشتی یعنی در کل تو و بابایی هر دو مریض بودید بابایی از صبح شنبه حالت تهوع و دل درد بود و تو از شبش این جور شدی دیروز تا ظهر سرکار بودم وقتی بابایی زنگ زد و گفت دوباره اوردی بالا مجبور شدم مرخصی بگیرم و بیایم پیشت بابایی هم دیروز سرکار نرفت خونه بود حالش خیلی بد بود من هم داشتم از غصه دق می کردم .
وقتی رسیدم خونه خواب بودی بابایی گفت ساعت 10 بیدار شدی و دوباره ساعت 12 بود خوابیدی کمی کته برایت درست کردم تا با ماست بخوری چون اسهال بودی و کمی گوشت برای هر دویتان کباب کردم
تو که در کل دیروز غیر از اب چیزی هیچی نخوردی و شب هم ساعت 10 بخواب رفتی بابایی هم دیشب خیلی حالش بد بود هر چی گفتم بیا بریم دکتر نیامد مامانی فکر کنم بابایی ازآمپول می ترسه .
اما من عزیزکم من هم از دیشب حالم بد شده کمی حالت تهوع و دل درد و تب لرز دارم الان که دارم برایت می نویسم حالم اصلا" خوب نیست تب دارم دیشب تا صبح لرز عجیبی داشتم ولی امروز دیگر کسی به من مرخصی نمی دهند مجبور بودم بیایم سرکار عزیز دل مامان .
خدا کنه تو زودتر خوب بشی که من تحمل درد کشیدن تو را ندارم ....