یکتا جونم یکتا جونم ، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره
تینا جونم تینا جونم ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

عشق های مامان یکتا و تینا

برگشتن به خونه خودمون

1390/2/21 9:06
نویسنده : فاطمه
333 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام گلم و بلبلم  خوبی مامان جون

دیشب بعد از یک هفته رفتیم خونه خودمون جدی جدی داشتم دق می کردم بابایی هم مثل ما بود اون هم دق کرده بود دلش برای خونه خودمان تنگ شده بود .

اما جالب تر این که تو از همه بیشتر دق کرده بودی گلم دلقک

اخه همین که از سرکار امدم خونه عزیز بزرگه بابایی زنگ زد که کلید های مغازه را داخل ماشین جا گذاشته مجبور شدم از توی راهروی خونه برگردم تو شروع کردی به گریه کردن که من هم می ایم هر چی عمه عزیز گفتند بیا اگر بری ما هم می ریم دوباره مشهد ولی کو گوش شنوا مجبور شدم تو را همراه خودم ببرم تو ماشین گفتی مامان جون تو دوباره می خواستی من را تنها بگذاری ناراحت 

دلم خیلی گرفت که این قدر تو از نبود من زجر می کشی عزیزم خلاصه رفتیم کلید مغازه بابایی را دادیم و امدیم که تو هی می گفتی نری خونه عزیز بریم خونه خودمون به هر بدبختی بود امدی خونه عزیز رفتی پتو و بالشت را برداشتی و گفتی مامان خودم بریم خونه خودمون هر کاری کردم نتوانستیم اونجا کمی بمونیم مجبور شدیم زودی بیایم خونه خودمون چشمک

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

سوسن و یوسف
22 اردیبهشت 90 16:39
سلام. یکتای ناز! دست نوشته‌های بابا و مامانت مثل خودت نازند از طرف ما ازشون تشکر کن که به وب ما سرزدن و بهشون بگو ما لینکشون کردیم پس بیان بازم به ما سربزنند. سلام برسون و الهی صد سال زنده باشی