شب یلدا
سلام عزیزان مامان خوبی نفس مامان
از روز یلدا براتون بگم که من بیچاره و بدشانس از شب چهارشنبه دندون درد شدیدی گرفتم ظهر پنجشنبه
که از سرکار اومدم خونه تو دم مغازه بابایی بودی که با هم اومدیم خونه از بس حالم بد بود و دندون درد
داشتم و همچنین سردرد وحشتناکی که کلا بیهوش شدم تو هم ناراحت که چرا خوابیدم اخرش دیدم
خیلی اذیت می کنی گفتم برو پایین پیش هستی بازی کن از خدا خواسته بدو رفتی پایین من را بگو
که ساعت ١٢ نیم خونه بودم دیگه هیچی نفهمیدم با همون لباس ها از شدت درد بی حال افتادم روی
تخت وقتی چشم باز کردم دیدم ای دل غافل ساعت ٢ نیم هست و تو هنوز پایین خونه هستی داری
بازی می کنی حتی نای بلند شدن هم نداشتم وقتی صدایت کردم انگار خدا دنیا را به تو داده فورا اومدی
بالا و با حالتی خیلی ناز گفتی مامانی بهتر شدی من ناراحت شدم تو مریض هستی فورا بغلت کردم
و گفتم اره بهترم خدا را شکر نهار داشتم اگر نهار نبود که دیگه هیچی مامان های شاغل می دونند من
چی می گمممممممممم.
وقتی اومدی پیشم گفتی مامانی شبی شب یلداست ؟
گفتم اره گفتی باید بریم خونه مامان بزرگ ها
گفتم اره فورا لباس پوشیدی و گفتی بریم خونه عزیزام فهمیدم که همسایه پایین برایت درباره شب
یلدا توضیح داده گفتم باشه بابایی بیایه چشم
چشمتون روز بد نبینه دوباره از ساعت ٤ دندون درد به سراغم اومد اصلا از شب یلدا من چیزی نفهمیدم
قرار بود با بابایی بریم بازار کمی خرید کنیم بابایی هم قرار بود که برای تولد من که ٢٥ اذر بود کادو بخره
ولی من که دندون درد بودم حوصله نداشتم بیشتر از این بیرون باشیم ولی بابایی برای دختر نازش
یک پوتین خیلی خوشگل خرید مبارکت باشه و برای اون نی نی عزیزمون هم یک سرهمی خیلی ناز
خرید دست گلش درد نکنه
وقتی خونه رسیدم دیگه حتی نای نداشتم اخرش مجبور شدم یک عدد مسکن بخورم که بتوانیم یلدا را
برگزار کنیم این هم از شانس بد ما..........................
امیدوارم یلدایت مبارککککککککککککککککک باشه نفس مامان و عشق های زندگی مامان و بابا