یکتا جونم یکتا جونم ، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره
تینا جونم تینا جونم ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

عشق های مامان یکتا و تینا

عشق مامانی

1390/11/30 14:55
نویسنده : فاطمه
527 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق مامانی و نفسم یکتا

دیشب ساعت ٨ بود که رفتیم خونه خودمون تو فورا" تا من داشتم وسیله ها را از توی ماشین بر

می داشتم رفتی خونه المیرا هر جی گفتم دور وقته گفتی من بچه ام گناه دارم نیشخند

دلم برایت سوخت و گفتم زود بیایی تا شام درست کردم چایی برای بابای دم کردم شد ساعت ١٠

دو بار اومدم دنبالت که نیومدی گفتی من هنوز بازی نکردم بابایی ساعت ١٠ بود که امد که مجبور شدم

به زور بیارمت بالا هنوز داشتی گریه می کردیی که وقتی دیدی بابایی اومده ترسیدی و چیزی نگفتی

قربون ترس استرس

امروز قرار بود بری خونه عزیز کوچیکه مامان من ولی عزیز کمی کار داشت مجبور شدی بری خونه

عزیز بزرگه خیلی گریه کردی الهی قربونت برم که خاله مریم مجبور شد ساعت ١١ بیایه دنبالت

خودت روزهای فرد و زوج را می شناسی که نوبت تو کجا هست الهی قربون تو فرشته ناز برم

مامانی یک دنیا دوستت داره

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (17)

مامان حنا
1 اسفند 90 6:25
عززززززییییییزززززززززممم آخی دخمل نازمون دلش میخواد بازی کنه خانومی از بس بچه ها تو خونه تنها میشن به یه همبازی نیاز دارن و وقتی هم که پیش مادر بزرگاشون هستن دیگه بدتر دلشون نمیخواد بیان خونه خدا برات نگهش داره از طرف من ببوسینش
مامان سارا
1 اسفند 90 11:19
سلام دوست خوبم. اول مرسي كه بهمون سر زدي و باهام هم دردي كردي. دوم الهي قربونش برم كه مي دونه يه روز درميون بايد اينجا و اونجا باشه. ولي دختراي ما خودكفا تر مي شن و گليم خودشونو راحت تر از آب مي كشن. البته اگه حدسم درست باشه كه شما كارمندين؟! دختر گلتو ببوس عزيزم
مامان یسنا
1 اسفند 90 14:27
آخی چقدر بده که این بچه ها روزها اینطوری سرگردون میشن کاش میذاشتیش مهد کودک


سلام عزیزم گذاشتمش مهد کودک ولی خانم کوچولوی ما خونه را ترجیح داداز طرف من کوچولویت را ببوس
مامان زهره
2 اسفند 90 8:38
مامان بزرگه مامان خودتونه.مامان کوچیکه مادر شوهر حالا عروس خانوم چه کاره هستند؟


به مامان من می گه عزیز کوچیکه به مادرشوهرم می گه عزیز بزرگه من کارمند ایران خودرو هستم
lمامان سانلی
2 اسفند 90 14:12
مامانی هیمن
2 اسفند 90 17:11
سلام عزیزم الهی .. خب وقتی دوس داره برنامه رو عوض کنین میشه ؟ نمیشه ؟ بزارین هر جایی راحت هس باشه . عسلکتم ندیدم من
مامان بیتا
3 اسفند 90 13:26
سلام گلم یکتا جون خوبه؟ بیتا هم وقتی میره خونه همسایه مون باید با گریه بیارمش .درضمن من دوست ندارم خیلی تنها باشه اما ترجیح میدم بچه های اونها بیان خونمون البته من خونه دارم
نرگسی
3 اسفند 90 15:21
مرسی که به من سر زدین .. خدا دختر گلتون رو براتون حفظ کنه .. منم لینکتون کردم ..
مامان پرهام
4 اسفند 90 17:07
سلام آخی پرهام ما هم دنبال بچه ها گریه می کنه! از بس که اجتماعین!
سارا-تارا
7 اسفند 90 12:09
راستی دلمه را از کترینگ مکث خیابان والفجر جنوبی گرفتیم. از طرف جاده تهران بروید والفجر جنوبی همون اول خیابون سمت راست مغازه دومی...
مامان زهره
8 اسفند 90 10:51
همیشه به خوشی.دوستی هایتان استوار
مامان حنا
9 اسفند 90 3:19
سلام خانومی خوبی؟؟؟؟؟؟؟ طرز تهیه اسنک که می خواستی برات دستورشو گذاشتم میتونی بیای ببینی
مامان بیتا
9 اسفند 90 11:51
یکتا جونم رو ببوس
مامان حنا
10 اسفند 90 9:29
سلام خانومی ببخش رمز برای خواهرم همون رمز آشپزیها شد
محبوبه
12 اسفند 90 3:45
سلام.خدا برات نگهش داره.یاد بچگی خودم افتادم
مامان زهره
14 اسفند 90 10:15
واقعا مامانی یه دنیا یکتا را دوست داره !
عروسکم پرنیا
14 اسفند 90 23:32
سلام من با اجازتون شمارولینک کردم (عروسکم پرنیا)