کم خونی یکتا
سلام دختر مامانی عزیز دلم مامانی
الان زنگ زدم باهات کلی حرف زدم وقتی باهات
حرف می زنم دلم غش می ره عزیزکم
چند وقتی هست که اشتهای غذایت خیلی بد شده
اصلا" غذا نمی خوری نمی دانم چرا دکتر هم چند
تا شربت ویتامین و قرص فولیک اسید برایت نوشت
مجبوری بخاطر کم خونی ات قرص اهن بخوری
هر کی تو را می بینه می گه وای یکتا چقدر لاغر
شده بخاطر همین خیلی ناراحتم خدا کنه چیز
مهمی نباشه رنگ و رویت زرد شده می دانم بخاطر
کم خونی که داری این جور هستی .
خوب از شیطونی هایت بگم که همه را کلافه کردی
عصر پنجشنبه گوشی موبایلم زنگ خورد که من
رفتم ان را بیارم تو زودتر دویدی که اون را برداری
وقتی من رسیدم دست من را محکم نیشگون
گرفتی . کمی دعوایت کردم فورا" خودت را لوس
می کنی داشتم کارهایم را می کردم که همراه بابا
بریم بیرون گفتی مامانی کجا؟
گفتم می خواهم برم سرکار
گفتی من هم بیایم
گفتم نه تو ببین دست مامانی را چه کار کردی
کمی نگاهی به دست مامانی کردی فورا" اومدی تو
بغلم گفتی جانم عزیزم بگذار بوسش کنم
اروم نگاهی زیر چشمی به بابایی کردی گفتی
بابایی این کار را کرده من دعواش می کنم
من را باش
واقعا" سیاست را داشته باشید