یکتا و عصر جمعه
سلام به دختر گلم و عزیزم خوبی مامان جون
دل مامانی خیلی تا خیلی برایت تنگ شده ا ست
یک بوس بزرگ برای دختر نازم
روز پنجشنبه با یکتا اومدیم سرکار خیلی خوش گذشت چون کار زیادی نداشتم
و همش با دخترم بازی کردم .
روز جمعه دیروز هم ساعت10 از خواب بیدار شدی دو تا تخم مرغ خوردی بعد
رفتی بازی کنی من هم مثل همیشه کارهای خونه
|
|
|
ساعت 1 بود که دیگه از کار کردن و اشپزی فارغ شدم و یکتا را بردم حمام بعد
از حمام کردن یکتا نها به او دادم داشت به خواب میرفت که بابایی از مغازه
برگشت عمه هم اومد اونجا تو تا ساعت 3 نخوابیدی ساعت 3 بود که خوابیدی
تا ساعت 6 بعد ازظهر وقتی بیدار شدی بابایی گفت قرار برایم جنس بیارن
شما برید بیرون من و تو و عمه رفتیم پارک شورا دیدیم جشنواره کودک و
نوجوان بود یک ساعتی اونجا بودیم و بعد رفتیم شهربازی تا ساعت 10 اونجا
بودیم که بابای زنگ زد و گفت من می رم خونه شما بیاید که ساعت 10 عمه
جان را پیاده کردیم و رفتیم خونه روز هم رفته روز خوبی بود برای من و تو
فقط می خواهم بدانی که مامانی خیلی تا خیلی دوستت داره گلم