مریضی دخترم
سلام عزیزکم
خوبی مامان جون
شب پنجشنبه تا ساعت ۱۲ خونه عزیزت بودیم (مامان مامان)
بعد امدیم خونه تا ساعت ۲ بیدار بودی و بازی می کردیم
اخه صبحش جمعه بود من کاری نداشتم ساعت ۲ بود خواب رفتی
ساعت ۳ بود دیدم بلند شدی و حالت خیلی بد بود و بالا اوردی خیلی هول کردم
بابایی فورا" بلند شد چراغ را روشن کرد یک کم بالا اوردی رنگ از روی رخسارت پریده بود دوباره خوابیدی ولی دوباره نیم ساعت نیم ساعت بیدار می شدی و بالا می اوردی
من هم همراه تو گریه می کردم ولی تو بی حال توی بغل من بودی گلم اخه تو ظهر پنجشنبه نهار خوردی رفتی خونه عزیز بزرگ مامان بابایی اون جا هم لوبیا گرم خوردی وقتی دوباره رفتیم خونه عزیز کوچکه اونجا هم سوپ خوردی
فکر کنم بخاطر کمی پرخوری کردی گلم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی