اش نذری
سلام عشق مامان سلام دختر مامان
امروز صبح که داشتم می اومدم سرکار این قدر ناز خوابیده بودی که یک بوس گنده از لپت خوردم
روز جمعه عمو محسن شامامزاده شاهزاده محمد اش نذری داشت که قرار بود ساعت 3 بریم اونجا تو
بخواب بودی که من اروم بغلت کردیم و با بابایی رفیتم اونجا پسر خاله صدیقه میعاد و محمد جواد هم
امدند و تو کلی با اون ها بازی کردی اما با میعاد نمی ساختی همش دعوا می کردی تا ساعت 6
شاهزاده محمد بودیم که بعد رفتیم خونه عزیز بزرگه تا ساعت 10 اونجا بودیم ساعت 10 بود رفتیم خونه
مامانم به قول تو گلم عزیز کوچیکه تا ساعت 12 اونجا بودیم وقتی اومدیم خونه این قدر خسته بودی که
بی هوش روی زمین افتادی و همون جا بخواب رفتی اصلا" نگذاشتی لباس راحتی تنت کنم الی مامان
فدات بشه خیلی خسته شده بودی .
فعلا" بای چون رئیسمون اومد قربانت مامای جون
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی