چایی خوردن یکتا
سلام گلم وبلبلم خوبی عزیز دلم
دیروز که از سرکار امدم دنبالت دیدم خانمی من رفته توی اتاق عمه جونش و داره برای خودش می رقصه وقتی من را دیدی از خوشحالی نمی دانستی چه کار کنی .
ساعت 8 بود که رسیدم خونه خودمون تو طبق معمول بد رفتی پتو و بالش را اوردی و خوابیدی جلوی
تلویزیون و دست را شروع کردی به خوردن نمی دانم چه کارکنم یک عادت بدی داری انگشت شصتت را
می خوری و یک عادت دیگه از روزی که از شیر گرفتمت عادت به خوردن چایی کردی هر شب موقع خواب
یک پستونک چایی می خوری هر چی بهت می گم یکتا سیاه می شی چایی بخوری می گی طوری نیست .
همین که چایی را خوردی می گی مامانی سیاه شدم
راستی دیشب رفتی کلاغت را اورده بودی و داشتی باهاش بازی می کردی دیدم داریبه کلاغت می گی
تو چایی خوردی سیاه شدی ببین من چایی نمی خورم
من را باش از خنده
راستی امروز قراره برایت شله زرد بپزیم عزیز کوچیکه (مامانم ) زحمتش را کشیده دست عزیز و خاله مریم درد نکنه .