یکتا جونم یکتا جونم ، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره
تینا جونم تینا جونم ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره

عشق های مامان یکتا و تینا

علل حشونت و پرخاشگری در کودکان

علل‌ خشونت‌ و پرخاشگري‌ در كودكان‌ :   ۱ . الگوپذيري‌ كودكان‌ از والدين‌ يكي‌ از دلايل‌ بسيار مهم‌ پرخاشگري‌ در كودكان‌ يادگيري‌ است. يعني‌ كودكاني‌ كه‌ الگوهاي‌ رفتاري‌ پرخاشگرانه‌ داشته‌ اند، همانند الگوهاي‌ خود رفتار مي ‌كنند . چنانچه‌ پدر يا مادري‌ خلق ‌و خويي‌ عصباني‌ و پرخاشگر داشته‌ باشند، مسلماً فرزندشان‌ نيز پرخاشگر خواهد شد. اين‌ رفتار توسط‌ كودك‌ ياد گرفته‌ مي ‌شود. از آنجا كه‌ كودكان‌ با والدين‌ همانند سازي‌ مي ‌كنند، بنابراين‌ بسياري‌ از رفتارهاي‌ پدر و مادر ناخودآگاه‌ توسط‌ فرزندان‌ فرا گرفته‌ مي ‌شود. توضيح‌ اين‌ كه‌ فرايند همانند سازي‌ كاملاً ناخودآگاه‌ صورت‌ مي ‌پذيرد . نكت...
3 اسفند 1389

بدون عنوان

مطالبی در مورد علل پرخاشگری کودکان ، ناسزاگویی و بدهنی فرزندان و دانش آموزان   تعاريف پرخاشگري روان شناساني که اعتقادات نظري متفاوتي دارند در مورد چگونگي تعريف پرخاشگري اساساً با هم توافق ندارند . موضوع اصلي اين است که آيا بايد پرخاشگري را براساس پيامدهاي قابل ديدن آن تعريف کنيم يا براساس مقاصد شخصي که آن را نشان مي دهد . گروهي پرخاشگري را رفتاري مي دانند که به ديگران آسيب مي رساند يا بالقوه مي تواند آسيب برساند. پرخاشگري ممکن است بدني باشد ( زدن – لگد زدن – گاززدن) يا لفظي ( فرياد زدن، رنجاندن) يا به صورت تجاوز به حقوق ديگران ( چيزي را به زور گرفتن)، نقطه قوت اين تعريف عيني بودن آن است ...
3 اسفند 1389

یکتا و مولودی عید

سلام گلم و بلبلم دیروز روز تولد حضرت محمد (ص) بود با عزیز و عمه جان رفتیم خونه دختر خاله بابایی اون جا دعا زنانه بود و مولودی داشتند تو از همان اول که رفتیم تمام بچه  ها دوره ات کرده بود تو فسقلی شده بودی گل سر سبد انها  بعد از خوردن اش دیگه قیافه تو دیدنی شده ...
3 اسفند 1389

سر درد مامانی

سلام گلم و بلبلم خوبی دختر نازم مامانی دیشب حالش خوب نبود خیلی سرم درد می کرد مجبور شدم بریم خونه مامان جون ولی تو وقتی دیدی من خوابیدم هی داد می زدی من مامانم را می خواهم هر چی عزیز می گفت مامانی مریضه می گفتی خوب بریم دکتر وقتی شب با بابای اومدیم خونه دیدی من از شدت سر درد دستمال به سر بستم گفتی برای من هم دستمال ببندید مجبور شدم برای تو فسقلی دستمال ببندم هر چند دقیقه ای یک بار می اومدی و می پرسیدی مامانی خوب شدی دلم خیلی به حالت سوخت گفتم اره مامانی خوب شدم در کمال ناباوری دیدم گفتی خدایا شکرت  مامانی خوب شد واقعا" اتش گرفتم با تمام وجودم بوسیدمت و  از خدا سپاسگزارم چنین نعمتی به من داده ...
1 اسفند 1389

خونه تکانی عید

سلام گلم و بلبلم دیشب با بابایی قالی ها را جمع کردیم که بدهیم قالی شویی تو را بردم خونه عزیز چون همش اذیت می کردی و می گفتی من هم کمک کنم الهی قربون اون دستهای کوچولوی تو دخترم بشم وقتی شب اومدی خونه خونه را اون جوری دیدی گفتی مامانی چرا خونه مون قشنگ نیست  و شب هم که مجبور شدیم توی سالن بخوابیم چون اتاق خواب هم پر از اثاث شده بود شب بیدار شدی و بهانه گرفتی که بریم توی اتاق خواب بخوابیم عجب شبی بود دیشب ......... ...
30 بهمن 1389