یکتا جونم یکتا جونم ، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره
تینا جونم تینا جونم ، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره

عشق های مامان یکتا و تینا

مریضی یکتا جون

1392/9/6 11:32
نویسنده : فاطمه
736 بازدید
اشتراک گذاری

totalgifs.com boneco-de-neve gif gif 49.jpg

سلام به عشق های مامانی یکتا و تینا

نمی دانم چرا این سرما خوردگی از توی خونه ما ریشه کن نمی شه باید یک دوره برم پیش مریم جون

مامان محیا جـــــــــون شاخ این سرماخوردگی را بشکنم هر روز که می روم خونه بعد از نهار فورا

می روم اشپزخانه بساط انواع سوپ یا اش یا شلغم راه می اندازم ........نیشخند

روز شنبه که  رفتم خونه یکتا از مهد اومد خونه همین که خواستیم نهار بخوریم گفت مامانی خیلی

گلویم درد می کنه دیدیم اصلا حال نداره به بابایی گفتم تا نهار را گرم می کنی مواظب تینا هم باش

من یکتا را می برم درمانگاه دکتر دوباره برای شریت تجویز کرد اومدیم خونه نهار خوردم هر چی

به یکتا گفتم نهار نخورد برایش کمی سوپ گذاشتم تا بیدار شد بخوره ساعت ٦ بود که بابایی نبود

رفته بود مغازه تینا هم خواب بود که دیدم یکتا جونم از خواب بیدار شد شروع کرد به لرزیدن وایییییی

خدای من تا به حال این جوری ندیده بودم توی بغلم گرفتمش دیدم خیلی تبش بالاست خدای من

از روی لباس نمی شد یکتا را بغل کنم شروع کردم به گریه کردنگریه زنگ زدم به بابایی فورا اومد

هر چی مسکن تب بر بهش دادم تبش قطع نشد یادم اومد یک بار همین جور شد که توی بیمارستان

برایش شیاف گذاشتند شکر خدا توی خونه داشتم که تبش کمی اومد پایین نمی دانی چه حرصی

من خوردمآخ از روز شنبه دیگه مهد نرفته تا امروز که خودش می خواست بره باز هم خدا را شکر

بهتر شده ولی هنوز خیلی سرفه می زنه اون فسقلی مامان هم که دایم سرفه می زنه

دیگه نمی دانم چه کار کنم ........

از دیشب بگم وقتی رسیدم خونه نهار خوردیم شد ساعت ٤ نیم بابایی ٥ دوباره رفت من هم مشغول

تمیز کردن خونه شدم یک هو به سرم زد لباس هم بشورم ماشین را روشن کردم لباس هم شستم

ملافه های روی مبل هم انداختم توی ماشین لباسشویی تا کارهایم کردم شد ساعت ١٠ نیم

دیگه کمری از من نموده بود بچه ها هم طبق معمول شام خوردند ساعت ٩ خواب بودند من هم

تنها تمام کارهایم کردم بابایی که اومد باهم یک چایی و شیرینی خوردیم دیگه نای نشستن نداشتم

رفتم خوابیدم شوشو جان هم طبق معمـــــــــول چــــــــــــــــــی ؟؟؟؟  جم تی وی سبز

باور کنید اصلا دل ماغ نوشتن را نداشتم ولی این پست را به خاطر مامان محیا جون گذاشتم

چون دعوایم کرده بودخجالت

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (9)

مریم گلی مامان ایلیا گلی
7 آذر 92 11:46
سلام دوست خوبم ببخش دیر سر زدم بهتتت دخملی نازاتو ببوسسسسسسسسسسس اگر برای عیدشون تقویم خواستی من در خدمتم یا حتی تم تولد
مامان امیرمحمد
7 آذر 92 12:16
سلام عزیزم،انشاا... حال یکتا جان هرچه زودتر خوب بشه،لینک کردم سلام عزیزم خدا را شکر بهتره من هم لینک کردم
مینا
9 آذر 92 9:28
سلام به منم سر بزن اگه با تبادل لینک موافی منو لینک کن به اسم وبلاگم بعد خبرم کن بلینکمت با افتخار
مانی محیا
9 آذر 92 11:08
آخ قربونت برم اینقد حرف گوش کنی. پس واقعا عروس خوبی هم هستی. عزیز ایشالا سلامت باشید همتون. من یه چند روز رفتم شمال سرما و سرفه و آلرژی یادمون رفت. تشریف بیارید در خدمتیم مرسی گلم در اولین فرصت
مامان امیرمحمد
9 آذر 92 20:15
خصوصی گلم
یک عاشقانه آرام
10 آذر 92 12:14
عزیزم رمز خصوصی
کاکل زری یا ناز پریییی
11 آذر 92 16:28
الهییییییییی لعنت بر این سرماخوردگی که من هم کم و بیش گرفتارش شدم انشاالله که دیگه گلم خو ب خوب شدههههههه .خسته نباشی مامان جون از کارو بار خونه خدا قوت عزیزممم مرسی عسلم نمی دانم چرا این سرماخوردگی چرا دست از سرما برنمی داره
مامانی
11 آذر 92 22:01
اخی ایشالا زودی حالش خوب شه لامصب یکی که سرما بخوره دیگه تمومی ندارهو یکی بعد دیگری همه سر ما میخورن. ایشالا دیگه یکتا جون زود حالش خوب شه و کسی دیگخ سرما نخوره مراقبش باشید حتما عزیزم مرسی گلم
مامان هیمن
14 آذر 92 16:48
سلام عزیزممممممممممممممممممممممممم واقعا هفته سختی داشتیناچقدر مادر بودن سخته .ه واسه کارای خونه اینکه عزیزت مریض بشه یا تب کنه ایشالا هر چه زودتر خوب بشن.خوشحال میشیم به ما سری بزنین مرسی گلمدیگه باید عادت کنیم با این همه گرفتاری