مریضی یکتا جون
سلام به عشق های مامانی یکتا و تینا
نمی دانم چرا این سرما خوردگی از توی خونه ما ریشه کن نمی شه باید یک دوره برم پیش مریم جون
مامان محیا جـــــــــون شاخ این سرماخوردگی را بشکنم هر روز که می روم خونه بعد از نهار فورا
می روم اشپزخانه بساط انواع سوپ یا اش یا شلغم راه می اندازم ........
روز شنبه که رفتم خونه یکتا از مهد اومد خونه همین که خواستیم نهار بخوریم گفت مامانی خیلی
گلویم درد می کنه دیدیم اصلا حال نداره به بابایی گفتم تا نهار را گرم می کنی مواظب تینا هم باش
من یکتا را می برم درمانگاه دکتر دوباره برای شریت تجویز کرد اومدیم خونه نهار خوردم هر چی
به یکتا گفتم نهار نخورد برایش کمی سوپ گذاشتم تا بیدار شد بخوره ساعت ٦ بود که بابایی نبود
رفته بود مغازه تینا هم خواب بود که دیدم یکتا جونم از خواب بیدار شد شروع کرد به لرزیدن وایییییی
خدای من تا به حال این جوری ندیده بودم توی بغلم گرفتمش دیدم خیلی تبش بالاست خدای من
از روی لباس نمی شد یکتا را بغل کنم شروع کردم به گریه کردن زنگ زدم به بابایی فورا اومد
هر چی مسکن تب بر بهش دادم تبش قطع نشد یادم اومد یک بار همین جور شد که توی بیمارستان
برایش شیاف گذاشتند شکر خدا توی خونه داشتم که تبش کمی اومد پایین نمی دانی چه حرصی
من خوردم از روز شنبه دیگه مهد نرفته تا امروز که خودش می خواست بره باز هم خدا را شکر
بهتر شده ولی هنوز خیلی سرفه می زنه اون فسقلی مامان هم که دایم سرفه می زنه
دیگه نمی دانم چه کار کنم ........
از دیشب بگم وقتی رسیدم خونه نهار خوردیم شد ساعت ٤ نیم بابایی ٥ دوباره رفت من هم مشغول
تمیز کردن خونه شدم یک هو به سرم زد لباس هم بشورم ماشین را روشن کردم لباس هم شستم
ملافه های روی مبل هم انداختم توی ماشین لباسشویی تا کارهایم کردم شد ساعت ١٠ نیم
دیگه کمری از من نموده بود بچه ها هم طبق معمول شام خوردند ساعت ٩ خواب بودند من هم
تنها تمام کارهایم کردم بابایی که اومد باهم یک چایی و شیرینی خوردیم دیگه نای نشستن نداشتم
رفتم خوابیدم شوشو جان هم طبق معمـــــــــول چــــــــــــــــــی ؟؟؟؟ جم تی وی
باور کنید اصلا دل ماغ نوشتن را نداشتم ولی این پست را به خاطر مامان محیا جون گذاشتم
چون دعوایم کرده بود