سرماخوردگی من
سلام به کوچولوهای مامانی یکتا و تینا
من ناراحتم خیلی هم زیاد ناراحتم اخه مادرشوهرم رفته مشهد با پدرشوهرم و خواهر شوهرم
اه اه اه فکر نکنید بخاطر اینکه کسی نیست بچه ها را نگه نداره نه به جون شما نه مامانم هست
امروز تینا خانمی و یکتا خانم مهمون مامانم هستند معلوم نیست ساعت 3 برم دنبالشون چه اتیشی
به پا کردند خدا می دونه
اما خیلی دلم می خواست حداقل یک بار شده یک بار با هم همسفر بشیم
الان خیلی ها می گین بابا ا ین دیونه هست می خواهد با مادرشوهرش بره سفر ولی نه به خدا
اون هم مثل مادرم یک فرشته به تمام معنایی هست خیلی دوستش دارم
خدا کنه بهشون خوش بگذره و سفر بی خطری داشته باشند
حالا بگم از یکتا خانم از روز جمعه دایم اشک می ریخت که بابا احمد و عزیز می خواهند بروند بروند
عمه جون نره حالا اون گریه عمه جونش هم گریه من هم
تا گفتیم عمه جونت نمی ره باید بره سرکار راضی شده شکر خدا تا الان به خیر گذشته
دیروز عصر رفتم خونه کمی بدنم درد می کرد فقط به خاطر سرماخوردگی شدیدی هست که گرفتم
کاش من هم مثل مامان محیا جون کمر سرماخوردگی را می شکستیم
ساعت 7 تونستم از جام بلند بشم شوشو جان رفته بود سرکارش من و دخمل ها تنها توی خونه
بودم به زور بلند شدم بدجوری ضعفم زده بود با اینکه نهار دیروز را خیلی خوردم ولی ضعفم می زد
بچه ها طبق معمول خواب بودند می دونستم تا صبح بیدار نمی شوند رفتم برای نهار ظهر امروز
استامبولی پلو درست کردم و برای تینا سوپ شیر ساعت 9 غذایم اماده شده بود به شوشو جان
زنگ زدم اگر می تواند زودتر بیایه گفت فعلا مشتری دارم تا ببینم می دانم وقتی می گه ببینم
یعنی ساعت 11 رفتم سراغ یخچال اخخخخخخخخ جونننننن
چند تا لیمو برداشتم تا اب بگیرم شاید برایم خوب باشه نگاهم به خرمالو ها افتاد من نه اینکه
ادم شکمویی نیستم هوس یا ویار کردم دو تا برداشتم و خوردم برای خودم هم یک قهوه توپی
درست کردم با ظرف تخمه نشستم از خودم پذیرایی کردن هیچ کس تحویلمون نمی گیره حداقل
خودمون به خودمون برسیم حالا کسی نبود بگه ادم مریض الان چند تا قرص انداختی بالا قهوه
تخمه برای ادم مریض خوبه ولی شیطون گفت بخور یک قرص دیگه روش
خوب خودتون بهتر می دانید شیطون پیروز می شه دیگه ساعت 10 نیم بود شوشو امد شام برایش
اوردم خودم دیگه جا نداشتم چیزی بخورم یواشکی دزدکی ظرف تخمه را برداشتم تا شوشو نبینه
یک قرص دیگه انداختم بالا و رفتم لالا.................
شوشو هم نشست کنار هوی من جم تی وی یییییییییییی
صبحی یکتا خانم من نمی خواست بره مهد دید تینا داره می ره خونه مامانم اونم دلش هوس کرد
بره اونجا گفتم ظهر بابایی می ایه دنبالت ظهر برو با میلی رفت الهی بمیرم برایشششششش