یکتا جونم یکتا جونم ، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره
تینا جونم تینا جونم ، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

عشق های مامان یکتا و تینا

خواب

1392/8/6 11:20
نویسنده : فاطمه
671 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام به عشق های مامانی یکتا و تینا

سلام به همه دوستان عیدهای گذشته همه مبارک از ما که مبارک شد از روز چهارشنبه مرخصی

گرفتیم نشستیم توی خونه خونه داری کردیم و بچه داری نیشخند سه روز تعطیل به جای اینکه بخوریم و

بخوابیم کار کار کاررررررررررررررر کی تموم می شه خدا می دونه کلافه

بگذریم بریم سر اصل مطلب تینا جونی سرما خورده فجیع در حد تیم ملی همش ابریزش بینی داره

بیچاره بچه ام از بس بینی اش گرفتم شده مثل دلقک ها  قهقهه عجب مادری من هستم نه ....خنده

خدا وکیلی یکتا و تینا حال می کنند این جوری مامانی دارند دیروز عصر تا نهار خوردیم شد ساعت ٤

باید بگم ما نهار و عصرانه همراه می خوریم چه می شود کرد زندگی مکانیکی همینه دیگه

ساعت ٥ بود یکتا سر به هوا شد و به خواب رفت اون فسقلی هی رفت هی اومد اخرش مجبور

شد بیا کنارم بخوابه خواب ای ای ای نمی دونید چه خوابی بود اصلا نفهمیدم شوشو جان کی رفت

سرکار وقتی بیدار شدم دیدم همه جا تاریکه یکتا خواب خوابه تینا هم خواب بود بلند شدم چراغ

روشن کردم دیدم ای وای چشمام ٤ تا شد یا ساعت خرابه ساعت گوشی ام را چک کردم نه

بابا درست می دونید ساعت چند بود ساعت ٨ شدزبان عجب خوابی بود اما واقعا به این خواب

احتیاج داشتم ای بابا هی گفتیم خواب که الان سرکار هم خوابم گرفت خواب

فورا رفتم اشپزخانه پیش بند را بستم رفتم به جنگ ظرفها ظرف های نهار را شستم کتری را

گذاشتم تا چایی دم کنم و بعد میوه ها که ظهر شوشو جان  خریده بود ریختم توی سینگ و اب سرد

هم روشون میوه ها را صافی کردم گذاشتم توی ظرف داخل یخچال مونده بودم شام چی درست

کنم نهار فردا چی درست کنم ای خدا عجب مصیبتی هست که باید فکر کنیمیول

بلاخره به این نتیجه رسیدم که شام بندری درست  کنم خوشمزه توی فریزر هم چند تکه مرغ سوخاری

بود اونها را گذاشتم بیرون تا برای نهار امروز  درست کردم در عرض یک ساعت نشد نهارو  شام

اماده شدنیشخند ای بابا چرا من دایم این نیشم بازه.........................

یکتا گلم ساعت ٨ نیم بیدار شد شام خورد دوباره ساعت ١٠ به خواب رفت الهی بمیرم کم خوابی

داره این دختر من برای تینا جون از روز قبل کمی اش برنج بود گرم کردم بهش دادم اون هم دوباره

به خواب رفت شوشو که اومد فورا شام خوردم و یک سیب برداشتم رفتم توی رختخواب مشغول

گاز زدن به سیب شدم همسری همش به من تذکر می دهد به خودت برسی می ترسم تلف

بشی الهی بمیرم که به فکر من هستی شیطان همسری هم تا ١ می شینه پای تماشای این شبکه

مسخره جم تی وی اه اه اه سبز 

فعلا بای تا بعد برمی گردممممممممممممممممممممبامن حرف نزن

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

مانی محیا
6 آبان 92 12:02
یدونه سیب؟ نوش جونت . من صبح 2 کیلو میوه میذارم تو ساکم و ازونجا که شوشویی حملش میکنه مجبورمیشه این جمله تلف نشی رو بگه. من هم یکی دوتا براش بزور میذارم تا کمتر خجالت بکشم از میوه خوری. خوشبحالت اینقد خوابیدی حالا اگه من بودم نیم ساعت نشده تلفنها زنگ میخوردن. نوش جونت خواب و میوه. خودمونیم چه همراهی کردند بچه ها


ای گفتی عجب حالی داد به خدا
مامان سيد محمد سپهر
6 آبان 92 15:43
سلام فاطمه جان خوبي خاطره جالبي بود.......مخصوصا خوب طولاني و گاز زدن سيب..انشاء الله گل دخملي حالش بهتر بشه


مرسی عزیزم محمد جان خوبه باز هم بیا
مامان پرهام و پارسا
8 آبان 92 14:59
سلام غزیزم مواظب بچه ها باش این حساسیت پائیزیه که همه رو گرفته انشاالله خوب میشه


خدا کنه زودتر تموم بشه مرسی گلم
razgol
8 آبان 92 15:00
افرین حالا شدی یه مامانه نرمال البته جسارت نباشه منظورم اینه چقدر کار میکردی یکمم استراحت داشته باش زود پیر میشی اینقدر کار میکنی یکمم به خودت برس تا حالا هرچی من خوندم از کار خونه نوشتی
مواظب گل دخترات هم باش از طرف من ماچشون کن


مرسی گلم خودت خانم خونه هم هستی می دانی کا خونه تموم شدن ندارههههههههه