یکتا جونم یکتا جونم ، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره
تینا جونم تینا جونم ، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره

عشق های مامان یکتا و تینا

حس مادر

  سلام به عشق های مامان یکتا  و تینا حرف های که خیلی مادرها توی دلشون هست می دانم شما دوستان هم مثل من این حرف ها را باور کردید و دارید اره من یک مادرم مادر دو فرزند خدا من را لایق داشتن دو فرزند زیبا داشت خدایا سپاسگزارم که این نعمت را به من ارزونی داشتی و توانستم صاحب دو فرزند باشم اره من مادرم وقتی یکتا دخترم من را مامان صدا می کنه با این که ٥ ساله طمع مادر شدن را حس کردم ولی هر بار با گفتن این جمله بند بند دلم پاره می شه به خودم نگاه می کنم و می گم نمید انم ایا من لیاقت مادر شدن را دارم چون بعضی وقتها حس میکنم مادر نیستم مادر فقط مادر خودم را در نظر می گیرم ولی وقتی که یکتا مامان می...
1 مهر 1392

به مناسبت بازگشایی مدرسه یادش به خیررررررررررر

  یادش بخیر حس بعد از آخرین امتحان سال و شروع تابستون و یادش بخیر عصر ۳۱ شهریور و همه خاطره هایی که جلوی چشامون بود …     یادش بخیر یه زمانی تو مدرسه با دوستمون هماهنگ می کردیم که : تو اجازه بگیر برو بیرون منم ۲دقیقه دیگه میام ! بعد معلم عقده ای می گفت صبر کن تا دوستت بیاد بعد برو … من که حلالشون نمی کنم !     زمانی که داداشم میرفت مدرسه ، شبها با جوراب و شلوار لی میخوابید که صبح ۵ دقیقه دیرتر بیدار بشه …     یادمه همیشه واسه اینکه زود برم تو کوچه بازی کنم ، مشقامو چند خط در میون رد میکردم تا زودتر تموم شه &helli...
27 شهريور 1392

کلافه شدن

سلام مخصوص به عشق های مامان یکتا و تینا باور کنید این قدر حرف برای گفتن دارم ولی غیرت نوشتن ندارم خوب بگم از بعد ازظهر ها که می روم خونه دیگه نای هیچ کاری را ندارم یکتا خانم که کلا تمام خونه را بمب باران می کنی تینا هم دایم در حال غر غر زدن هست که حتی وقت یک کوچولو استراحتی ندارم من که می روم خونه بابایی می ره سرکار این هم زندگی ما باور کنید حتی خودمون هم از کار کردن خودمون خن ده مان می گیره اصلا همدیگر را نمی بینیم شب هم بابایی ساعت 11 نیم می ایه اون موقع من هم از خستگی خواب خواب رفتم نهار برای فردا ظهرم اماده می کنم بعد با بچه ها می خوابیم دلم برای طفلکی بابایی خیلی می سوزه ولی چه می شود ...
25 شهريور 1392

گله کردن یکتا از من

سلام به نفس های مامان یکتا و تینا اول از همه روز دختر را به تمام دختر خانم های دنیا تبریک عرض می کنم مخصوصا به دو تا دخمل زیبای من یکتا و تینا الهی مامان فدای شما بشه از دیروز توی فکر هستم چی برای شما دو تا دخمل بخرم یکتا جون سفارش چند تا گل سر و لاک زرد و ابی و یک سک سک دخترانه داده خوب از تینا جون چی بخرم؟؟؟؟؟؟ دیشب خونه مامانم دعوت بودیم یکتا جون رفته بود پیش دایی علی اش گفته دایی بیا می خواهم باهات حرف خصوصی بزنم الهی قربونت برم بعدش دایی علی اومد پیش من شروع کرد دعوا کردن چرا بچه را اذیت می کنید گفتم چی شده گفت یکتا اومده گفته دایی مامانم و بابام بعضی وقتها من را به خاطر اباجی ام دعوا...
16 شهريور 1392

دندون در اوردن تینا

سلام به عشق های من یکتا و تینا دیشب بعد از یک ماه رفتیم خونه همسایه مون اخه صاحب یک نی نی شده  بود خیلی خوش گذشت عصر ساعت 6رفتیم قرار بود با اون همسایه مون زود بریم و زود برگردیم ولی نه این که ما خانم ها عادت به غیبت گفتن نداریم زود برگشتن ما شد ساعت یک و نیم نصف شب صبحی یکتا را بردم خونه مامانم و تینا را خونه مادر شوهرم ظهری ساعت یک رسیدم خونه بدو بدو نهار خورده و نخورده بلند شدم تینا را عوض کردم شیرش دادم و سپردمش به بابا جونش و دوباره عازم کار شدم چه می شود کرد ............ راستی یادم رفتم بگم بلاخره تینا جون مامان دندون های خوشگلش بیرون زدند یک دستتتتتتتتتتتتتت و هورااااااااااااا...
9 شهريور 1392

حرف زدن تینا حوننننننننن

سلام به تمام وجود زندگی من یکتا و تینا تینا جون ما الان چند روزی هست کلمه هایی را ادا می کنه مثل ب ب ب با با با و می می دیروز توی ماشین داشتم یکتا را می بردم کلاس تینا هم خونه مامانم توی راه تینا دایم می گم به به به به یکتا جون هم بهش برخورد فکر می کرد تینا داره دعواش می کنه اخه یکتا لج کرده بود که اسکوترش هم ببره کلاس من نگذاشتم توی ماشین غر غر می کرد وقتی دید تینا می گه به به با ادای خاصی مثل ادم بزرگ ها گفت من ٥ سال از تو بزرگترم تو به من می گی به من را باش الهی قربون جفت شما برم که این قدر برای من عزیز هستید مامنی مواظب خودتون باشید من زود می ایم باشهههههههه فدای شما دو تا دختر...
29 مرداد 1392

نشستن تینا جون

سلام عزیزان مامان یکتا و تینا الان سرکار هستم دلم برای هر دوتای شما نفس تنگ شده است زنگ زدم خونه مامانم با یکتا جون صحبت کردم الهی قربون حرف زدنت برم که واقعا بزرگ شدی دیگه می شه وقتی دلم گرفته باهات درد دل کنم واقعا دختر نعمت بزرگی هست . ظهر ساعت 12 تعطیل کردم و رفتم خونه مادرشوهرم دنبال تینا 12 نیم خونه خودمون بودیم نهار خوردم به تینا هم شیر دادم به خواب رفت من هم 20 دقیقه ای کنارت خواب رفتم دیدم بیدار شدی و به شکم داری بازی می کنی الهی فدات بشم عزیزم بلند شدم چایی را برای بابایی دم کردم  لباس های تینا را عوض کردم تا شوشو خان امد نهار برایش اماده کردم وبعد دوباره با تینا اومدیم خونه مادر...
26 مرداد 1392

مراسم بله برون و غیرهههههههههه

سلام عزیزان مامان شرمنده این قدر سرم شلوغه که وقت نمی کنم بیایم برایتان بنویسم جمعه عید فطر مراسم بله برون عمو محسن شما بود ولی شب پنجشنبه خبر شدم که دایی علی تصادف کرده من جوش هی جوش مردم تا به بیمارستان رسیدم خدا را شکر به خیر گذشته بود پای دایی علی شکسته بود تازه دیروز یکشنبه مرخصش کردند بماند چه قدر گریه کردم و شیر جوش به تینا گلم دادم یکتا جون هم دایم بهانه می گرفت بره بیمارستان تا دایی اش را ببینه روز جمعه عصر عم با چشمانی باد کرده مجبور بودیم برم مراسم ساعت ٣ یکتا را بردم خونه مادرشوهرم پیش عمه اش تا موهای یکتا را درست کنه خودم هم ساعت ٤ با تینا و شوشو امدم اونجا بابایی رفت دنبال ...
21 مرداد 1392

درگیری یک مادر

سلام دوستان پیشاپیش عید سعید فطر مبارک نمی دانم این چند روز یعنی ١٥ روز اومدم سرکار در کل سردرگم نمی دانم چه کار کنم هنوز با دو تا بچه کنار نیومدم خدایا شکرت ناشکری نمی کنم ولی سخته شاید یعضی مامان هم مثل من باشند می فهمند سرکار اومدن با دو تا بچه اون هم دو شیفت با کار خونه واااایییییییییییی صبح ساعت ٦ بیدار می شوم تینا را عوض می کنم  شیرش می دهم بعد دنبال کارهای خودم می روم شوشو عزیز را بیدار می کنم  اول یکتا را می بریم داخل ماشین بعد من هم تینا را می برم یکتا را باید ببرم مهد بعد تینا را خونه عزیزش می گذارم از اون طرف هم شوتی می ایم سرکار ساعت ١٢ تعطیل می کنم باید زود برم تینا و و یکتا را بردارم برم خونه نها...
16 مرداد 1392