یکتا جونم یکتا جونم ، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره
تینا جونم تینا جونم ، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

عشق های مامان یکتا و تینا

چشم خوردن خودم ههههههههههههههههههه

سلام عشق های مامانی یکتا و تینا می گن ادم خودش را خودش چشم می زنه مثال منه ها به خدا دیروز ساعت 3 رفتم دنبال دخمل ها یکتا گلی خواب بود که هیچ تینا را فورا برداشتم پا به فرار شوخی کردم اومدم خونه شوشو نهار گرم کرده بود نهار را خوردم به کله ام زد امروز نخوابم برم برای دخمل ها لباس پاییزی بخرم ساعت 4 نیم لباس پوشیده اماده نبرد با جیبم شوشو گفت هر وقت جای کاری داریم این قدر زود حاضر نمی شی ولی وقتی بخواهی پولهای بی زبون را خرج کنی سه سوته حاضری من هم گفتم ما اینیم دیگه رفتم دنبال یکتا که خدا را شکر بیدار شده بود لباس پوشید و راه افتادیم به ولگردی سه نفره من و دخمل هایم ههههههههههههههههه خدا را شکر امس...
30 مهر 1392

حال روز ما .....

سلام به همگی مخصوصا دخمل های نازم یکتا و تینا روز پنجشنبه که رفتم خونه نهار چی داشتیم یادم رفت صبر کنید اهان هیچی می بایست درست کنم  چه قدر فکر کردم ها با گوشت نذری که بابایی از قربانی بابا بزرگش اورده بود یک چلو گوشت توپی درست کردم جای همگی خالی آی چسبید آی چسبید  یک سالاد اساسی هم کنارش گذاشتم شد ساعت 2 که شوشوجان امد سفره غذا را پهن کردم و نهار خوردیم من هم مثل خرس وقتی شکمم سیر می شه دیگه خوابم می ایه دیگه هیچ کس حق صحبت با من را نداره چون دیگه هاااااااااااااااااااااااا  ولی این فسقلی مامان هنوز مامانی را نشناخته یعنی با اخلاق من زیاد اشنا نیست باید کم کم اموزشش بدهم   دایم از سرکوله من بالا می رف...
27 مهر 1392

خونه تکونی

  سلام به همه مخصوصا دوستان گلمممممممم سلام به دخمل های ناز مامانی دیروز که رسیدم خونه کلی کار داشتم اول توی شرکت برنامه ریزی کردم ساعت ٣رفتم دنبال بچه ها شوشو جان زودتر رسیده بود خونه نهار گرم کرده بود  فورا لباس هایم در اورم و نهار را خوردیم مگر این فسقلی مامان می گذاره نهار بخوریم دایم از سر کله ادم بالا می ره از روی که تینا جون به دنیا اومده روی زمین نهار می خوریم بعد از این که نهار خوردم تا سفره را جمع کردم چایی را گذاشتم و میوه را شستم اوردم برای همسری رفتم ظرف های خشک شده توی ابچک جمع کردم و گذاشتم توی کابینت ظرف های نهار را  شستم کابینت ها را کمی جمع جور کردم و بعد یک طی ...
27 مهر 1392

خاله پری اومدددددددددددددد

سلام عشق های مامان سلام دوستان عزیزم راستی خاله پری تشریف فرما شد  روز پنجشنبه ظهر رفتم خونه دیدم بله خاله پری اومده نمی دونی این قدر خوشحال شدم نگو و نپرس  خواست بپرسم چرا چند روز تاخیر  ترسیدم ناراحت بشه دفعه دیگه سراغم نیا  از روز پنجشنبه دل درد کمر درد وای وای نمی دونی چه حالی داشتم امروز صبح هم اومدم سرکار شو شو جان گفت اگر حالت خوب نیست نرو گفتم مرخصی فعلا بی مرخصی اومدم خدا را شکر الان بهترم از دیروز عصر بگم با یکتا و تینا و عشقم شوشو جان رفتیم بیرون به قول خودمون دوری بزنیم  به قول شوشو دور زدن ما کلی خرج داره  اخرش همون کفش های که چشمم را گرفته بود...
20 مهر 1392

نیومدن خاله پری و استرس و پست خوشمزههههههههه

سلام به همه دوستان مخصوصا به دخمل های نازم  یکتا و تینا چند روز یعنی از روز 14 خیلی دلشوره دارم قرار بود خاله پری ( پریود) بشم ولی خبری نیست دارم از دلشوره می میرم اخه بعد از زایمانم دو ماهه بود عادت می شدم ماه 5 و 6 14 شدم ولی این ماهی خبری ازش نیست پاک اعصابم ریخته به هم چون سابقه نداشتم عقب بزنم من از زمانی یاد دارم 28 بودم تاحاملگی دومم ولی دو ماه این تاریخ عادت می شدم وای خداااااااااا نکنه ........... شاید به خاطر استرس یا سرما خوردگیم باشه نمی دونم پاک کلافه شدم دیروز عصر رفتم خونه یکتا خیلی حالش بد بود بعد از این که نهار خوردم قابل توجه مال ساعت 3 می گیم نهار بعد رفتم برای یکتا کمی سوپ بارگ...
17 مهر 1392

در مورد خواهر

سلام  به دخمل های نازم یکتا و تینا الان دایی علی تماس گرفت خبر داد داره بابا می شه باور کن خیلی خوشحال شدم ولی از شما چه پنهون از خدا پنهون نباشه کمی هم ناراحت حالا می گم چرا ناراحت اخه خاله زهرا الان چندساله ازدواج کرده خدا بهش نی نی نداده یک بار داد که خدا زود ازش گرفتش خاله زهرا هم از دایی علی بزرگتره حتی از من دوست داشتم خدا اول به اون نی نی بدهد چون دوست ندارم دوباره شاهد شکستنش باشم ای خدا می دانم همه چیز دست تو هست خدایا نگذار دوباره شکسته بشه وقتی خدا تینا را به من داد خاله زهرا نزدیک به یک سال پیش من نیومد به خدا درکش می کنم زمانی تینا ٦ ماهه شد خواهرم بچه ام را دید می دانم برایش سخت...
15 مهر 1392

سرماخوردگی

سلام به دخمل های نازم یکتا و تینا الان که سرکارم خیلی بدم درد می کنه در کل سرما خوردم فجیع   دلم می خواهد برم فقط بخوابم زیر یک پتو اخ چه مزه ای داره صبحی یکتا هم کمی کسالت داره دلم نمی خواست برم مهد ولی خودش خیلی اصرار داشت بره من هم مانعش نشدم الهی مامانی فدات بشم این قدر شوق مهد داری از تینا خانم هم بگم که هر وقت می خواهد می می بخوره خانمی می اید روی شکم من صاف صاف می خوابه بعد شیر می خوره هر چی می خوابونمش کنارم حریفش نمی شوم  چه می شود کرد بچه های این دوره زمانه هستند. دیروز عصر برای نهار امروز قیمه پختم یکتا جون عاشق قیمه با ماست هست دیروز صبح که بیدار شدم خیلی کار داشتم و چون ک...
13 مهر 1392

یکتا مهد می رود و رفتن به تره بار

سلام عزیزان مامان یکتا و تینا یکتا جون الان یک هفته ایی هست می رود مهدکودک  الهی من فداتش بشم از بس اتش پاره هست که مادر شوهر بیچاره من دیگه توان نگه داشتن یکتا را نداشتند ولی خدا راشکر تینا را نگه می دارند واقعا سخته اخه تینا شیشه شیر نگرفت مجبورا با قاشق یا لیوان بهش شیر بدهند حتی تینا این قدر وابسته خود من شده که نگه داشتنش سخته ولی فکر کنید از بس یکتا اذیت می کرد حاضرا تینا را نگه دارند ولی یکتا را ......... امروز تعطیل بود دیشب این قدر خوشحال بودی صبح پنجشنبه تعطیلی نگو و نپرس می گفتی اخ جون مامانی من دو روز تعطیل دارم ولی تو یک روز ................ امان از دست تو وروجک مامانی راستی اخرش مجبور شدم برم برایت کفش...
11 مهر 1392

ماجرای خرید ما

سلام به دوستان عزیزم و یکتا خانم و تینا گلی مامان ببخشید دور به دور می ایم اپ می کنم شرمنده به خدا این قدر درگیر کار و بچه شدم که اصلا فرصت هیچ کاری را ندارم صبح روز پنجشنبه از طرف شرکت هتل گواشیر کلاس داشتیم از شانس بد ما تا ساعت 3 طول کشید می خواستیم زود بیایم که نشد ساعت 3 اومدم دنبال تینا و رفتیم خونه یکتا هم خونه مامانم بود نیومد نهاری خورده و نخورده کارهایم را کردیم که می خواستم با بابایی بریم شلوار و کفش برای خودم بخرم رفتیم دنبال یکتا جون  به قول بابایی دنبال هوی خودم داشتیم دنبال جای پارک می گشتیم که عزیز مامان با حالتی متفکرانه گفت بابایی می توانی روی من هم حساب کنی  بابا من راباش  بابایی با حالت...
7 مهر 1392